شهدا

شهید سید محمد کدخدا

زندگی نامه شهید سید محمد کدخدا

شهید سید محمد کدخدا در تاریخ ۱۳۳۸/۷/۹ به دنیا آمد. مادری بزرگوار، پرهیزکار و سرشار از عشق و ارادت به اهل‌بیتِ عصمت و طهارت علیهم‌السلام، این هدیۀ الهی را در دامن گرفت. فرزندی که در آینده‏ای نه‌چندان دور، در راه جدّ شریفش حضرت اباعبداللّه‌الحسین علیه‌السلام جان‌فشانی می‌کند.

عشق و توسّلات این مادر بزرگوار همراه با شیر در کامِ سید محمد گذاشته شد و از همین ابتدا با تربیتی الهی رشد کرد، چنان‌که تاثیر این تربیت در تمام مراحل زندگی او مشهود بود.
وقار، محبّت، نوع‌دوستی، انفاق در راه خدا، کم‌حرفی، توجّه به شرعیات و فرائض دینی، ممارست بر تلاوت قرآن، ذکر، نماز و مناجات شیرین پس از نماز همه گوشۀ کوچکی از شجرۀ طیبۀ این سلالۀ پاک حضرت زهرا سلام‌اللّه‌علیها بود.
سید محمد تحصیلات را با گرفتن دیپلم به پایان رساند. همراه با حرکت انقلاب اسلامی، وارد خیمۀ نورانی یاران امام خمینی رحمهاللّه‌علیه شد و چنان شیفتۀ ایشان و راهِ پر نور ایشان بود که تا آخر از این تبعیّت و شاگردی سر برنداشت.

شهید سید محمد کدخدا

پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این نهاد انقلابی پیوست و از ابتدا سعی نمود که با خودسازی، خود را مهیّای جهاد اکبر نماید تا در جهاد اصغر متزلزل و لرزان نباشد.
بندگی خدا را بر همه چیز ترجیح می‌داد، لذا نه موقعیت شغلی، نه فرماندهی و نه تسلّط بر قدرت او را از بندگی دور نکرد. وقتی از جبهه می‌آمد به همسرش می‌گفت: «خانم با جهاد اکبر چطورید؟» همسر جواب می‌دهد: «شما جبهه بودید و جهاد کردید.» می‌گوید: «نه! جهاد اصلی را شما دارید چرا که اگر شما آرامش این خانه را فراهم نکنید، من چگونه در جبهه خدمت کنم؟»

ممارست سید محمد بر تلاوت قرآن و تدبّر در آن، نه یک عادت بلکه یک درس خودسازی برای اوست، چنان‌که همسر ایشان می‌گوید:
«آن‌چنان در قرآن غرق بود که سخن گفتنِ او قرآن و روایت شده بود».

سید محمد کدخدا یک‌پارچه وقار و محبّت بود. پدر، مادر، همسر و فرزندانش را عاشقانه دوست می‌داشت و به دیگران هم سفارش می‌کرد که از محبّت به خانوادۀ‌شان غافل نباشند، اما در عین حال اجازه نمی‌داد که علاقه به خانواده او را از راهی که انتخاب کرده دور کند.

شهید سید محمد کدخدا

اگر همسر و فرزندان خود را دوست داشت، برای خدا به دیگران هم محبّت داشت. اگر به اهل خانه خدمت می‌کرد، به دنبال خدمت به دیگران هم بود و با التماس از دوستان و بستگان می‌خواست که اگر کاری دارند انجام دهد. در تهیۀ معاش خانواده سعی بسیار داشت اما از انفاق به محرومین هم غافل نبود.

طلب والای سید محمد کدخدا برای کسب معرفت الهی و هم‌ردیف شدن در صف شهدا از جوانی او را با محفل عاشقانۀ مسجد قُبا (آتشی‌ها) آشنا کرد. ضمیر مستعد و خداجویِ او با همراهی دوستانی خوب که در رأس آن‌ها حضرت آیت ‏اللّه سید علی‏ محمد دستغیب مُدّظِلّه قرار داشت، چنان او را مست یاد خدا کرده بود که تمام انسش با دوستانی همچون شهیدان مهدی زارع و محمد اسلامی‏‌نسب بود. وی در این راه با استقامت فراوان، داشته‌های معنوی خود را با بستن زبان از غیر خدا حفظ می‌کرد.

سید محمد کدخدا که شهادت را در درجه‏ای والا طلب می‏کرد، در حالی‌که پدری خوب برای فرزندان و مردی دوست‌داشتنی برای همسر، و فرزندی خوب برای والدینش بود، هنگام عبادت و نماز بنده‏ای خاضع و ذلیل در درگاه حضرت حق تعالی بود. چنان با عشق نماز می‌خواند و مناجات می‌کرد که همسر ایشان می‌گوید:
«یک روز صبح خواستم صدای مناجات او را ضبط کنم، اما تا متوجّه شد ناراحت شده و نگذاشت، ولی چون احساس کرد که من رنجیده شده‌ام از جبهه صدای مناجات خود را برایم فرستاد».

در جبهه و شهر، دعای توسّل و کمیل و قرائت قرآن به‌خصوص خواندن سورۀ واقعه در شب‌ها فراموشش نمی‌شد. تا به شهر می‌آمد جایی جز مسجد قُبا (آتشی‌ها) که معطر به عطر دلنشین دوستان شهیدش بود نداشت. دست همسر و فرزندانش را می‌گرفت و به آن‌جا می‌رفت.

شهید سید محمد کدخدا

در امور شرعی بسیار مقیّد بود. وقتی‌که می‏خواست خانه بسازد، چهل هزار تومان پولی را که پس‌انداز کرده بود خدمت حضرت آیت‏ اللّه دستغیب برده و خمس آن را داد و از باقیماندۀ پول کار ساخت را شروع کرد.
حاصل ازدواج مبارکی که خطبۀ آن را آیت ‏اللّه سید علی محمد دستغیب خواندند سه فرزند بود، که آخرین فرزند پس از شهادت سید محمد به دنیا آمد؛ چند روز قبل از شهادت از جبهه تماس می‏گیرد و نام خود را بر کودکی که هنوز به دنیا نیامده می‏گذارد.
حکایت سفر‏های سید محمد هرچند همگی سرشار از خاطره است اما آخرین سفرِ او با حال و هوایی دیگر همراه بود.

لباس پوشیده، منتظر آمدن همرزمان است. دستی بر سر سید مهدی و دختر کوچکش می‏کشد؛ با نوازش فرزندان، سید مهدی را به مراقبت از مادر و خواهر سفارش می‏کند و با نگاهی آکنده از عشق و محبّت درگاه خانه را ترک می‏کند. هنوز چند دقیقه ای نگذشته که باز زنگ خانه به صدا در می‏آید.

سید محمد به حیاط خانه می‏آید و به همسر می‏گوید:

«خانم من چیزی را فراموش نکردم؟» همسر می‌گوید: نه! می‏گوید:«تسبیح». ناگهان نگاه همسر به گردش تسبیح در دستان سید محمد می‏افتد و می‏گوید: «تسبیح در دست شماست!» در این لحظه با لبخندی دلنشین آخرین نگاه را به اهل خانه می‏اندازد و می‌رود.
شاید می‌خواهد بگوید: «در این لحظات آخر هرچه می‏خواهید از من بهره ببرید که این آخرین دیدار ماست».

سید محمد با دلی پرغصه از فراق دو دوستِ تازه‌رفته‌اش شهید حاج مهدی زارع و شهید حاج محمد اسلامی‏ نسب به سوی جبهه رفت اما وعدۀ ملحق شدن به ایشان را به دوستانش می‏دهد؛ چنان‌که روزشمارِ شهادت خود را به همسر و دوستانش خبر داده بود.

شهید سید محمد کدخدا

زمان شهادت شهید سید محمد کدخدا

صبح عملیاتِ «کربلای ۵»، غم و غصه از چهرۀ او رخت بسته بود. در حالی‌که با برادران ظل‌انوار به طرف سنگر فرماندهی می‏رفت، دوستی به شوخی سرش را روی سینۀ سید محمد گذاشت و گفت: «سید چه خبره؟ قلبت خیلی سر و صدا میکنه!» گفت: «این سر و صدای آخره! بزودی آرام می‌گیره». سپس به مهدی و کمال و جمال ظل‌انوار اشاره کرد و گفت: «این سه هم با من هستند.» و همگی وارد سنگر شدند.

اما دیری نگذشت که این چهار مسافر همراه با هم، سر در آغوش یکدیگر، با جسمی گلگون به پابوس امام حسین علیه‌السلام رفتند.
سید محمد پر کشید اما نور معنوی او کماکان مربّی و راهنمای اهل خانه است، زیرا که همسر و فرزندان هنوز او را در کنار خود می‏بینند و سی سال است که یاد و خاطرات شیرین او برای اهل خانه و دوستانش کم رنگ و فراموش نشده است.
یادش به خیر هنیئا له ولاهله ولوالده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا