شهدا

طلبه شهید حجه ‌الاسلام سید احمد واعظی

زندگی نامه شهید سید احمد واعظی

شهید سید احمد واعظی در بیست و ششم اسفند سال ۱۳۴۴ در بیت شریف روحانی جلیل القدر از سادات محترم دیده به جهان گشود.

دوران ابتدایی را در دبستان محل طی کرد. در کودکی مبتلابه بیماری سختی شد و پس از ۶ ماه تحمل درد، هیچ دارو و دکتری بر بیماری او فائق نیامد پدر سید احمد که عمری را در خدمت گذاری به اهل بیت عصمت و طهارت: کذرانده بود فرزند خود را به پابوس امام رضا(ع) می‌برد و از حضرتش شفای فرزند خود را می‌گیرد.

روزهای اوج انقلاب، اوّل راهنمایی بود و در راهپیمایی‌ها حضور می‌یافت و عکس امام و اعلامیه‌های ایشان را توزیع می‌کرد و در روز ۲۱ بهمن جهت جمع آوری ملحفه و الکل برای مجروحین تلاش می‌کرد.

شهید سید احمد واعظی
با آغاز جنگ تحمیلی ۱۵ ساله بود که عازم جبهه شد و حدود ۶ سال در جبهه بود؛ اگر به شهر بر می‌گشت این جا را هم یک جبهه‌ی دیگر حساب می‌کرد. حضور در مسجد و عزاداری؛ سرکشی به خانواده‌های شهدا، مفقودین، اسرا، فعالیت در گروه مقاومت و شرکت در درس حوزه‌ی علمیه جبهه دوم او بود. هیچ گاه روی رختخواب نمی‌خوابید؛ می‌گفت: من و دوستانم روی سنگ‌ها می‌خوابیم، اگر این جا راحت بخوابم جبهه را فراموش می‌کنم.

سخنان همسر شهید سید احمد واعظی

«آخرین بار که می‌خواست به جبهه برود، مدام در خواب قرآن می‌خواند. صبح که به او می‌گفتم در خواب شب‌ها قرآن می‌خوانی، گفت یک خواب خوبی دیده‌ام؛ اگر بشود خیلی خوب می‌شود.

هر چه اصرار کردم که خوابش را تعریف کند، می‌گفت: اگر تعبیر بشود، هم برای من و هم برای تو خوب می‌شود. بعد می‌گفت: یعنی می‌شود؟ هر شب سوره‌ی واقعه را می‌خواند، اهل نماز شب، دعای کمیل، دعای ندبه و همیشه در قنوت‌های نماز یومیه شهادت را از خدا طلب می‌کرد.

او می‌گفت: «من هر چه خدا گفته گوش داده‌ام و عمل کرده‌ام، پس من فقط یک چیز از خدا می‌خواهم «شهادت» و او هم گوش می‌دهد».

حتّی حاضر شد به خاطر خدا از خانواده و زن و بچّه‌اش دست بکشد و حتّی بچّه‌ی خودش را نبیند. با آن که فرزند خود را ندید امّا همیشه سر به بچّه‌های شهید می‌زد و با این بچه‌ها عکس می‌گرفت و آنان را در آغوش می‌گرفت.»
در آخرین نامه‌ی خود نوشته بود که:
«…هر کس خدا را در نظرش بگیرد بزرگ ترین مصیبت‌ها و سخت‌ترین مشکلات در اهل نظر ساده و راحت می‌گذرد. گفته بود که او را حلال کنیم و نوشته بود:

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید

وقتی برای آخرین بار به او زنگ زدند که بیا امتحان داری گفت:
«می‌آیم امّا این بار با معدّل ۲۰ و دیگر تجدید نمی‌آورم.»
اهمیّت زیادی به نماز می‌داد که سر وقت و با جماعت باشد، اکثر نمازهایشان را در مسجد و جماعت می‌خواند و حتماً بعد از نماز، قرآن می‌خواند یا قبل از خواب مخصوصاً سوره‌ی واقعه را.

شهید احمد واعظی
اواخر مطمئن بود که شهید می‌شود، می‌گفت:
«من که قرار است بمیرم، چرا در رختخواب و یا با تصادف بمیرم، چرا با شهادت به سوی خدا نروم.»
عاشق خدا و شهادت در راه خدا و ائمّه‌ی اطهار: و قرآن و اسلام بود.
آن قدر به ائمّه‌ی اطهار: اهمّیت می‌داد و احترام می‌گذاشت که شب شهادتش مصادف با ۱۹ دی عملیات کربلای ۵ شب شهادت حضرت زهرا(س)، و خاک سپاری ایشان مصادف با روز میلاد فاطمه زهراء(س) شد.»
یک بار به احمد آقا گفتم چرا دوست داری زود شهید بشوی، ما حالا خیلی کار داریم. گفت:
«پیامبر(ص) موقع شکستن بت‌ها یا در موقع کشتن کافران یک تکبیر بلند گفتند، جبرئیل نازل می‌شود و به ایشان می‌گویند تکبیری که شما گفتید تمام شهدا از اوّل عالم تا قیامت به تو جواب دادند، بعد گفتند اگر من هم به پیامبر(ص) جواب داده باشم شهید می‌شوم. من از خدا می‌خواهم که آن روز من هم جواب داده باشم.»
طلب و حرکت سیّد احمد به سوی فهم و معرفت الهی به صورتی بود که در گفته‌ها و نوشته‌هایش هم بروز می‌کرد و در

وصیت نامه شهید احمد واعظی

«…. خدایا فقط از تو می‌خواهم که کمکم کنی و مرا به راه راست که همان راه اولیاء و انبیاء و شهدایت هست هدایت کنی.»

احمد واعظی

شهادت شهید احمد واعظی

و در نهایت شهید سید احمد واعظی بر این طلب استقامت ورزید و چشم از همه مظاهر دنیا بست و در شب شهادت بی بی دو عالم حضرت زهراء(س) هم چون فرزند گرانقدر آن حضرت با غسل خون به مسلخ عاشقانه شهادت رفت و سر در دامان آن حضرت تکبیر جد بزرگوارش حضرت محمّد(ص) را لبیّک گفت.

روحش شاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا