شهدا

شهید نادر هندیجانی فرد

زندگینامه شهید نادر هندیجانی فرد‌

شهید نادر هندیجانی‌فرد در سال‌ ۱۳۳۷ در بندر ماهشهر متولّد شد. دوران‌ اوّلیۀ‌ تحصیل‌ را در شهرهای‌ مختلف‌ خوزستان که‌ محل کار پدر‌ در شرکت‌ نفت بود، گذراند.
شهید نادر هندیجانی فرد‌ تحصیلات‌ دبیرستان‌ را در‌ شیراز در دبیرستان‌ «دانشگاه»‌ (توحید فعلی‌) پشت‌سر گذاشت. در دوران‌ تحصیل‌، دانش‌آموزی‌‌ سخت‌کوش بود و‌ در اوّلین‌ کنکور سراسری‌ در سال‌ ۱۳۵۵ در رشتۀ‌ مهندسیِ‌ راه‌ و ساختمان‌ (عمران‌) قبول‌ و وارد دانشگاه‌ شد. از بدو ورود به‌ دانشگاه‌ همراه با جمعی از فعالین دانشجویی، حرکت‌های‌ مذهبی‌ و انقلابی‌ خود را شروع کرد.
شهید نادر هندیجانی فرد‌ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در شهریور ۱۳۵۹، زندگیِ مشترک خود را با دختری مؤمنه،صبور و مقاوم شروع نمود. ازدواج ایشان به دور از هرگونه‌ تجمّلات‌ بود و بسیار ساده‌ برگزار شد.

از جمله صفات بارز شهید هندیجانی کم‌ حرف‌ زدن و زیاد فکر کردن بود. ‌شادیِ او تبسّمی زیبا و باوقار بود و این‌ آیه‌ را همیشه‌ برای همسر خود‌ می‌خواند:

«قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحمَتِهِ وَ بِذلِکَ فَلْیفْرَحُوا هُو خَیرٌ مِمّا یَجمَعونَ»

«بگو به فضل و رحمت خداست که (مؤمنان) باید شاد شوند و این از هر چیزی که به‌دست می‌آورید بهتر است»
وی در طول زندگی مراقبه‌ای‌ شدید داشت‌ و همیشه از افرادی‌ که‌ او را از خدا دور می‌کردند پرهیز می‌کرد.
‌به‌ معنای‌ واقعیِ کلمه تابعِ‌ امام خمینی رحمهاللّه‌علیه بود و نسبت به اولیای الهی طلبِ واقعی داشت؛ و در این طلب‌ تحقیق بسیاری‌ کرده، به شهرهای قم و مشهد و حوزه‌های آن سر می‌زد. او پس از بررسی‌‌ احوال‌ بزرگان‌‌ به‌ شیراز بازگشت‌ و در این خواستِ خود پشیمان و خسته نشد تا این‌که یک روز‌ شاد و خندان‌ به‌ خانه‌ آمد و به همسر خود گفت‌: «یافتم‌! امروز برای‌ حساب‌ خمس‌ خدمت یکی‌ از بزرگان‌ رفتم‌ و او فهمید که‌ دنبال‌ چه‌ کسی‌ می‌گردم‌».

شهید نادر هندیجانی

شهید نادر هندیجانی فرد‌ پس‌ از چندین سال‌ انتظار گمشده‌اش‌ را یافت‌. دیدار با حضرت آیت‌اللّه‌العظمی‌ حاج ‌‌شیخ‌ حسنعلی ‌نجابت رحمهاللّه‌علیه، دیداری بود که این سالک الی‌اللّه را بست‌نشینِ خان کرمش نمود و مخلصانه سرِ ارادت بر آستان آن ولیّ الهی نهاد. سرمست از یافتن حق، چشم بر همۀ داشته‌های دنیایی و موقعیت‌های اجتماعی بست و در راه تسلیم رضایت حضرت حق قدم نهاد.
‌تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ که راهِ ارتباط و آرامش این جوانِ بی‌قرار بود، به دستور استاد سرلوحۀ امور قرار گرفت و همچون شاگردی، تسلیمِ دستورات‌ و فرامین‌‌ آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه شد، که به حقیقتِ فهم و مقامِ او کاملاً اشراف داشت.
مهندسِ ممتاز دانشگاه شیراز، امروز در کسوت مبلّغی مهذَّب، در امر تبلیغ‌ از هیچ‌ تلاشی دریغ نمی‌کرد. از طرف‌ استاد‌ به امامت‌ جماعت‌ مسجد «شهرک کُشَن‌» انتخاب‌ شد. در این راه، خود و خانواده با مسائل‌ و مشکلاتی‌ که‌ از سوی افراد مغرض بر ایشان وارد می‌شد مردانه صبوری کردند.
شهید نادر هندیجانی فرد‌ پس‌ از نماز صبح برای حضور در کلاس درس، با مشکلات فراوان‌ از مسجد که با خیابان اصلی‌ فاصله‌ای زیاد‌ داشت، راه‌ خاکی‌ زیاد‌ی‌ را طی‌ می‌کرد و بارها در این راه‌ سگ‌ها به او حمله کردند.
سحرها‌ صدای‌ دلنشین او بود که‌ از بلندگوی‌ مسجد مشتاقان را به صف جماعت می‌کشاند و خود بدون توجّه به حضور دیگران وارد محراب می‌شد و تکلیف‌ خود‌ را انجام‌ می‌داد.
همسر ایشان می‌گوید: «به یاد ندارم که یک شب از شب‌های ماه‌‌ رمضان‌ را خوابیده‌ باشد بلکه تا صبح‌ به‌ عبادت‌ و ذکر خدا مشغول‌ بود. گاهی‌ برای‌ این‌که‌ این‌ توفیق‌ نصیب‌ دیگران‌ هم‌ بشود با اعضای گروه‌ مقاومت‌ در مسجد سرگرم‌ می‌شد و پدرانه مراقب جوانان مسجد بود

شهید نادر هندیجانی فرد‌ در مراسم‌ عزاداری‌ حضرت سید‌الشهدا علیه‌السلام با مطالعه و یادداشت اشعار عرفانی، حماسی‌ و پرمحتوا، آن اشعار را به‌ مرثیه‌خوانِ مجلس می‌داد تا با این‌ کار از خوانده شدنِ‌ اشعار بی‌محتوا در مراسم‌ جلوگیری‌ کند.
بخشنده‌ بود و مال‌ دنیا در نظرش‌ ارزشی‌ نداشت. یک روز زنی افغانی‌ که شوهرش را در جنگ از دست داده بود، با پسرِ سیزده‌ساله‌اش‌ به در منزل آمد و تقاضای‌ کمک‌ کرد. شهید هندیجانی که‌ خود از مال‌ دنیا‌ چیزی در بساط‌ نداشت، بهترین‌ فرش‌ موجود در خانه‌ را جمع‌ کرده، به‌ او داد. مدتی بعد که‌ آن‌ زن‌ برای‌ کمک‌ به‌ منزل‌ ایشان آمد، شرمندۀ شهید و خانواده‌اش‌ شد زیرا فهمید که‌ ایشان،‌ خود به‌ آن‌ فرش‌ محتاج‌تر بودند تا او.
همسر ایشان نقل می‌کند: «شهید هندیجانی از هرگونه‌ رنگ‌ و ریا به‌دور بود و بسیاری‌ از مسائل‌ و رفتارها و برخوردهای‌ او از من که‌ نزدیک‌ترین‌ فرد به‌ او بودم‌ نیز پنهان‌ بود و از این‌که‌ هر نوع‌ توجّهی‌ به‌ او پیدا شود به شدت دوری‌ می‌کرد».
ایشان‌ به‌ معنایِ‌ واقعی‌ کلمه خالص‌ بود و خلوص‌ داشت‌. آنها که‌ اهلیت‌ دارند می‌دانند‌ خلوص‌ یعنی‌ چه!

شهید نادر هندیجانی فرد‌ تلاش و پشتکاری فراوان‌ در تحصیل‌ علوم‌ داشت‌ و از عزّت نفس‌ و مناعت طبع‌ بالایی‌ برخوردار بود. اگر به‌ دلایلی‌ موفق‌ نمی‌شد در کلاس‌ درس‌ حاضر شود از دریافت‌ شهریه‌ خودداری‌ می‌کرد و این ‌در حالی‌ بود که‌ درآمد دیگری‌ جز این نداشت‌ و برای آسوده خاطر کردن همسرش ‌می‌گفت‌:

«این‌ شهریۀ امام‌ زمان‌ است‌ برای‌ درس‌ خواندن، من‌ که‌ به‌ کلاس‌ نرفتم‌ و درس‌ جدیدی‌ نگرفتم، پس‌ این پول حق ما نیست وخداوند روزیِ ما را می‌رساند، شما نگران‌ نباش‌! روز بعد که‌ مرحوم‌ آقا از بازگشت‌ شهریۀ‌ ایشان‌ خبردار‌ شده‌ بودند، خودشان‌ شخصاً به‌ او تقدیم‌ کردند.

این مرام حضرت‌ آقا بود که برای‌ طلبۀ‌ امام‌ زمان‌ عجل‌اللّه‌فرجه احترام‌ قائل‌ بودند. پس از شهادت ایشان، حضرت آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه‌ فرمودند:«می‌دانی‌ که‌ این‌ کار (گذشت‌ از پول‌ و مال‌) خیلی‌ مرد می‌خواهد؟!»
شهید هندیجانی ضمن‌ داشتنِ پشتکار فراوان، از هوش‌ سرشاری نیز‌ برخوردار بود. طوری‌که‌ وقتی‌ در حوزه‌ قرار بر حفظ‌ قرآن‌ شد، در طولِ کمتر از یک‌ ماه‌ تمام‌ قرآن‌ را حفظ‌ کرد.
پشتکار او در درس‌ و بحث‌ به‌ اندازه‌ای‌ بود که‌ حضرت استاد‌ فرمودند:«اگر ایشان‌ همینطور پیش‌ برود حداکثر ظرف‌ مدّت‌ سه‌ سالِ آینده‌ بزرگترین‌ مجتهد زمان‌ خود خواهد شد».
همسر شهید نادر هندیجانی فرد‌ می‌فرماید: دو سالی ‌بیشتر نبود که‌ دروس‌ حوزوی‌ را از پایه‌ شروع‌ کرده‌ بود اما مدام به‌ جبهه‌ می‌رفت،‌ تا این‌که‌ شبی‌ در خواب‌ به من گفتند‌: «همسرت‌ به‌ شهدای‌ کربلا خواهد پیوست‌»

از این خواب چیزی به او نگفتم. حدود دو سال‌‌ گذشت.‌ چند روزی به سختی مریض بود طوری‌که‌‌ توانِ‌ ایستاده‌ نماز خواندن‌ را هم نداشت‌ و به‌ دیوار تکیه‌ می‌زد، اما به‌ دوستانش‌ سفارش‌ کرده‌ بود که‌ موقع‌ اعزام‌ حتماً به دنبالش‌ بیایند و چنین نیز‌ شد. از آن‌جایی که‌ از ساعت‌ اعزام‌ خبر داشت‌، صبحِ زود بلند شد و خودش‌ را به حوزۀ‌ شهید نجابت‌ رساند و بعد از ساعتی‌ به‌ خانه‌ برگشت‌ که موهایش‌ را‌ بتراشد تا‌ اگر حملۀ شیمیایی‌ شد آسیب کمتری ببیند، اما تا ماشین‌ اصلاح‌ را روشن‌ کرد برق‌ رفت‌! گفت:
«ایرادی‌ ندارد! هرچه‌ خیر است‌ پیش‌ خواهد آمد.»

توصیفات حال شهید نادر هندیجانی فرد‌ توسط همسر گرامیشان در آخرین دیدار

«در تمامِ‌ شش‌ سالی‌ که‌ با او زندگی‌ کردم‌ هیچ‌گاه‌ او را تا این‌ اندازه شاد و سرحال‌ ندیده‌ بودم‌. به‌ گرمی‌ خداحافظی‌ کرد و برای‌ اوّلین‌ بار موقع‌ خداحافظی‌ به‌ پسر پنج‌ ساله‌ام‌ گفت‌ که‌ مواظب‌ مادر و خواهرهایت‌ باش‌ و… رفت‌.»
‌یک شب، شهید هندیجانی به‌ خواب همسرش ‌آمد و با این بیت‌ شعر خبر از وصالی داد که عمری را بی‌قرار در انتظارش بود:

دوش‌ وقت‌ سحر از غصه‌ نجاتم‌ دادند
واندر آن‌ ظلمت‌ شب‌ آب‌ حیاتم‌ دادند

منطقۀ عملیاتیِ کربلای پنج وعده‌گاهِ این عاشق واصل بود. این بار در کنار شهید سعید منصوری، دوست و همراه همیشگی خود بود که پرده‌های ظلمانی از جلوی چشم این مردان الهی کنار رفت و بی‌غصه سر بر آستان حضرت دوست نهادند. اجساد دوستان و همراهان شهیدش را به شیراز آوردند اما چشمان منتظر خانواده،‌ سه سالِ سخت را در انتظار آن یوسف گمگشته سپری نمودند.

روح آرام‌، متین‌، مؤقّر و در عین‌ حال‌ محکم‌ و استوار، صبور و‌ لطیف‌ شهید هندیجانی هنوز هم پس از سال‌ها هجرت، سکینه و آرامش دوستان و خانوادۀ اوست.

شهید هندیجانی از نگاه دوست

حکایت‌ شهید بزرگوار هندیجانی‌، عالم‌ و مجاهد فی‌سبیل‌اللّه برای‌ همۀ پویندگان‌ راه‌ حق‌ و همۀ طلّاب‌ و دانشجویانی‌ که‌ به‌جز خدا نمی‌طلبند، سراسر ذکر و وعظ‌ است. ایشان‌ قبل‌ از انقلاب،‌ در دوران‌ دانشجویی‌ این‌ شعرِ عطّار وِرد زبانش‌ بود:

گر مرد رهی‌ میانِ خون‌ باید رفت
از پای‌ فتاده‌ سرنگون‌ باید رفت‌
تو پای‌ در راه‌ نِه‌ و هیچ‌ مپرس‌
خود راه‌ بگویدت‌ که‌ چون‌ باید رفت‌

و منظورش‌ جهاد و مبارزه‌ با استبداد شاه‌ بود. در آن‌ زمان‌ اتاقی‌ که‌ در خوابگاه‌ داشت‌، محل برپاییِ جلسات‌ مخفی‌ دانشجویان بود؛ و برنامه‌هایی‌ دور از دسترس‌ نیروهای‌ شاه‌ داشت.‌

این‌ همه جهاد اصغر و جهاد بیرونی‌ بود. اما عمده عنایتی‌ که‌ خداوند به جمعی‌ از جوانان‌ از جمله‌ شهید بزرگوار هندیجانی‌ کرد این‌ بود که‌ در دل‌ آنها طلب‌ ایجاد کرد تا در راهِ‌ جهاد اکبر هم‌ قدم‌ بردارند، (چنان‌که‌ جناب‌ عطّار نیز اشاره‌ به‌ هر دو جهاد می‌کند).
هر چه‌ به‌ انقلاب‌ نزدیک‌تر می‌شدیم،‌ حضور امام ‌‌خمینی رحمهاللّه‌علیه در جریانات‌ فکری‌ پررنگ‌تر می‌شد و شهید هندیجانی‌ تشنه‌تر؛ می‌فهمید که‌ چیزی‌ هست‌ و او آن را گم‌ کرده‌‌.

پس از پیروزی‌ انقلاب‌ کم‌کم‌ انقطاعِ کامل‌ برای‌ شهید نادر هندیجانی فرد‌ حاصل‌ شد و روزبه‌روز به دنبال‌ رفع‌ عطش‌ بود تا این‌که‌ یکی‌ از علمای‌ شهر به‌ او گفت: «من‌ نمی‌توانم‌ به‌ تو کمک‌ کنم‌، ولی‌ اگر بتوانی‌ مقاومت‌ کنی‌ و مرد راه‌ باشی‌، جایی‌ را به‌ تو نشان‌ می‌دهم‌ که‌ گمشده‌ات‌ را آن‌جا بیابی‌» و آدرس‌ منزل آیتِ عظمای‌ الهی‌ مرحوم‌ حاج‌‌ شیخ ‌‌حسنعلی‌ نجابت رحمهاللّه‌علیه را به‌ وی‌ داده‌ بود. او نیز با شوق‌ فراوان خدمت‌ آقا رسید. انقطاع‌ برایش‌ حاصل‌ شده‌ بود و درون‌ جوّ دانشجویی‌ و غیره‌ مصداق‌ این‌ حرف‌ شده‌ بود:

«نه‌ در منزل‌ گذارندم،‌ نه‌ در میخانه‌ راهم‌»

میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین ره کدام است

و او همان‌ راه‌ را پیدا کرده‌ بود. خدمت‌ آقا که‌ رسید فهمید «که‌ علم‌ عشق‌ در دفتر نباشد». او مظهر رفیق‌ را که‌ حضرت‌ آیت‌‌اللّه‌ نجابت بود، یافت‌.

دریغ‌ و درد که‌ تا این‌ زمان‌ ندانستم
که‌ کیمیای‌ سعادت‌ رفیق‌ بود رفیق‌
به‌ مأمنی‌ رو و فرصت‌ شمُر غنیمت‌ وقت
که‌ در کمینگه‌ عمر اند قاطعان‌ طریق‌

شهید نادر هندیجانی فرد‌ مأمن‌ خود را پیدا کرده و به‌ آن‌جایی‌ که‌ باید برسد، رسید و فهمیده‌ بود که‌ خداوند چه‌ گوهری‌ را نصیبش‌ کرده‌، زیرا که‌ اولیاء خدا «کبریت‌ احمر»ند و باید آن‌ قدر‌ بگردی‌ تا زمانی‌ که یکی‌ از اولیاء خدا ظهور کند و پس از ظهورش‌ دست‌ ما به‌ دامان‌ او برسد.

آیت‌‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه این‌چنین‌ بودند و‌ شهید هندیجانی‌ این‌ مهم‌ را درک‌ کرد و مردانه‌ ایستاد و انصافاً حرمت‌ استاد را نگه‌ داشت‌، چرا که به‌ تعبیر ابن‌ عربی‌:

«حُرمه الشیخِ حُرمه اللّه»
«احترام‌ شیخ‌ احترام‌ خداست‌».

زیرا او کسی بود که مظهر اسماء و صفات خداست‌، مظهر اسم‌ رفیق‌ است، پس‌ باید رفاقت‌ را تمام‌ و عیار به‌جا آورد.

اگر رفیق‌ شفیقی‌ درست‌ پیمان‌ باش
رفیق‌ خانه‌ و گرمابه‌ و گلستان‌ باش‌

او تسلیم‌ محض‌ بود در برابر مردی الهی‌ که‌ جلوه و تجلّی‌ خداست‌.
به یاد دارم‌ جمله‌ای‌ را که‌ مرحوم‌ آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه دربارۀ‌ شهید هندیجانی‌ فرمودند:
«ایشان‌ هیچ‌ بنای‌ جَدَل‌ ندارد».

کسی‌ اهل‌ جدل‌ است‌ که‌ هنوز منیّت‌ داشته‌ باشد، اما شهید هندیجانی،‌ حق‌طلب‌ بود و «من‌» را زمین‌ گذاشته‌ بود.
سال‌ ۱۳۶۱ زمان بازگشایی‌ دانشگاه‌ بود. ایشان‌ صبح‌ می‌آمد درس‌ می‌گرفت‌، چند ساعت‌ به‌ دانشگاه‌ می‌رفت‌، سپس برمی‌گشت‌ و دوباره‌ درس‌ می‌گرفت‌ تا ظهر.
در یک روز هنگامی که‌ ایشان‌ دانشگاه‌ بود، حضرت آقا در کلاسِ درس خودشان سؤالی‌ مطرح‌ کردند که هیچ‌کس‌ جواب‌ قابل‌ قبولی‌ نگفت‌. پس از آن‌که‌ شهید نادر هندیجانی فرد‌ از دانشگاه‌ برگشت‌، حضرت‌ آقا همان‌ سؤال‌ را از ایشان‌ پرسیدند و فرمودند: «ما صبح‌ یک‌ سؤال‌ مطرح‌ کردیم‌ تا حالا کسی‌ جواب‌ نگفته‌، شما چه‌ می‌گویی‌؟ ظاهراً علاّمۀ‌ حلّی‌ این‌ را می‌گوید، شما چه‌ جوابی‌ دارید؟
ایشان‌ فقط‌ گفت‌: «چرا؟ به‌ چه‌ دلیل‌؟» و فقط‌ سؤال‌ کرد. (به‌جای‌ این‌که‌ جواب‌ بگوید، سؤال‌ کرد «چرا؟»)
از این مطلب حق‌طلبیِ‌ شهید هندیجانی‌ آشکار می‌شود. جوابی‌ نگفت‌ که‌ در او منیّتی‌ باشد بلکه‌ سؤال‌ کرد. مرحوم‌ آیت‌اللّه نجابت فرمودند: آفرین! جواب‌ همین‌ بود و صد تومان‌ به‌ ایشان‌ جایزه‌ دادند.
چون‌ در راهِ‌ عشق‌ آمده‌ بود، سراپا چشم‌ بود و گوش‌. دقیقاً متوجّه‌ بود که‌ با چه‌ کسی‌ همنشین‌ است‌. به‌ مصداق‌ روایتی که‌ از حضرت‌ عیسی علیه‌السلام سؤال‌ کردند:«یا روح‌ اللّه، من‌ نُجالِس‌؟» با چه‌ کسی‌ نشست‌ و برخاست‌ کنیم‌؟ ایشان فرمود:
«مَنْ یُذَکِّرُکم‌ اللّهَ رُؤیتُه‌ و یزیدُ فی‌ عِلمِکم‌ مَنطِقُه‌ و یُرَغِّبُکم‌ فی‌ الآخرهِ عَمَلُه‌.»
«کسی‌ که‌ دیدار او شما را به‌ یاد خدا بیاندازد (انصافاً طلّابِ‌ محترم‌ حوزۀ‌ شهید نجابت‌ هر روز صبح‌ به‌ عشق‌ خدا، به‌ عشق‌ رؤیت‌ خدا، به‌ عشق‌ ذکر خدا به‌ طرف‌ حوزه‌ حرکت‌ می‌کردند) و گفتارِ او به علم‌ و حکمت‌ شما اضافه‌ کند و عملِ‌ او شما را به‌ آخرت‌ ترغیب‌ کند.»

حقیقتاً آیت‌اللّه نجابت‌ رحمهاللّه‌علیه چنین‌ بودند و از ابتدا به‌ طلّاب‌ می‌فرمودند:

«طلبه‌ یعنی‌ طالب‌ خدا، نه‌ طالب‌ یک‌ سری‌ محفوظات‌ و علوم‌ رسمی‌».

می‌فرمودند:
«طلبگی‌ اوّلش‌ رنج‌ است‌ و آخرش‌ قتل‌ (بیرونی‌ و درونی‌)».
شهید نادر هندیجانی فرد‌ اهل‌ شیراز نبود. عیال‌ ایشان‌ هم‌ اهل‌ شیراز نبود و هیچ‌ تعلّق‌ خاطری‌ به‌ شیراز نداشت‌. اما وقتی‌ که‌ حضرت‌ آیت‌‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه را شناخت‌ در منزل‌ ایشان‌ مأمن‌ گرفت‌ و ماندگار شد.

به‌ یاد دارم‌ که‌ به‌ مرحوم‌ آقا گفته‌ بود‌ می‌خواهد دانشگاه‌ را رها کند. مرحوم‌ آقا ابتدا اجازه‌ ندادند (احساس‌ من‌ این‌ است‌ که‌ تشنگیِ او را بیشتر کردند)؛ بعد از مدّتی‌ که‌ گذشت‌ به‌ او اذن‌ دادند تا شش‌دانگ‌ در حوزه‌ باشد.

بدین‌ ترتیب‌ ترم‌ آخر دانشگاه‌ را رها کرد و با ترک‌ دانشگاه‌ او را از خوابگاه‌ اخراج‌ کردند. شهریه‌ای‌ را که‌ آقا عطا می‌فرمودند با سه‌ فرزند ۲۵۰ تومان‌ بود (در حالی‌که‌ اگر می‌خواست‌ دانشگاه‌ را ادامه‌ دهد و مهندس‌ راه‌ و ساختمان‌ شود مطماناً حقوق بیشتری داشت) اما هیچ دم‌ نزد و مردانه‌ ایستاد و حق‌ رفاقت‌ را به‌جا آورد؛ تا این‌که‌ اتاقی‌ در بالای‌ مسجدِ شهرک کُشن‌ پیدا شد و در سخت‌ترین‌ وضعیت‌ در آن‌ مسجد شروع‌ به‌ تبلیغ‌ دین‌ نمود.

در آن‌ موقع‌ کلاس‌ درسی‌ و جایی‌ غیر از حوزه‌ نداشت‌. تمام‌ همّتش‌ حوزه‌ بود و تماماً تبلیغ‌ و درس‌ و تعلیم‌ و تزکیه‌. فوق‌العاده‌ مردانه‌ بود.

حضرت‌ آقا به‌ شهید هندیجانی‌ فرموده‌ بودند که‌ با شهید منصوری‌ هم‌مباحثه‌ شود و رفاقت‌ کند. این‌ دو نفر رفاقت‌ را به‌ حدّ کمال‌ رساندند و از هم‌ جدا نشدند تا وقتِ شهادت‌. این‌ دو شهید بزرگوار حکایت‌ها داشتند.

از همان‌ اوّل‌ مردانه‌ به‌ فکر سوختن‌ افتاده‌ بودند. در بنّایی ساختمانِ‌‌ حوزۀ علمیۀ‌ شهید محمد حسین‌ نجابت،‌ همه‌ پابه‌پای‌ مرحوم‌ آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه کار می‌کردند.

این‌ دو بزرگوار نیز با همّت‌ بلندی‌ که‌ داشتند سخت‌ترین و سنگین‌ترین ‌ کارها از جمله‌ شالوده‌کنی را انجام‌ می‌دادند تا این‌که به‌ «اصحاب‌ شالوده‌» معروف‌ شدند.

همیشه‌ دستهایشان‌ پینه‌ بسته‌ بود. شهید نادر هندیجانی فرد‌ از جمله‌ افرادِ بی‌ سر و صدای‌ حوزه‌ بود. آرام‌، ساکت، اسوۀ تقوا، درون‌ خودش‌ بود و کمتر سخن‌ می‌گفت‌ و ذکر درونیِ فراوان‌ داشت‌ و موبه‌مو فرموده‌‌های‌ آیت‌‌اللّه نجابت را تبعیت‌ می‌کرد.

حضرت‌ آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه‌ عنایت‌ خاصی‌ به جبهه داشتند و هر وقت‌ جبهه‌ نیاز داشت،‌ تمام‌ طلّاب‌‌ را بسیج‌ می‌کردند، از جمله‌ شهید هندیجانی‌.

ایشان‌ چند بار عازم‌ جبهه‌ شد و در این‌ سفر آخر که‌ عملیاتِ «کربلای‌ پنج»‌ بود دسته‌جمعی‌ با مینی‌بوس‌ حوزه‌ راهیِ جبهه‌ شدیم‌.

در این‌ سفرِ آخر اصلاً وضعش‌ عوض‌ شده‌ بود (آن‌ حالت‌ آرام‌ سابق‌ را نداشت‌). در طول‌ راه‌ شهید هندیجانی‌ و شهید منصوری‌ بیش‌ از همه‌ شوخی‌ و مزاح‌ و تفریح‌ می‌کردند دقیقاً مثل‌ اصحاب‌ امام‌ حسین علیه‌السلام.

جناب‌ بُرَیر شب‌ عاشورا مزاح‌ می‌کرد، عده‌ای‌ به‌ او گفتند حالا چه‌ وقت‌ مزاح‌ کردن‌ است‌؟ فرمود که‌ واللّه من‌ در طول‌ عمرم‌، چه‌ در جوانی‌ و چه‌ در پیری‌ اهل‌ این‌ مطلب نبودم‌، ولی‌ حالا که‌ می‌بینم‌ به‌ کجا می‌روم‌، این‌ شادابی‌ من‌ از آن‌ است‌. به‌ مصداق‌ حدیث‌ شریف‌:

«مَنْ طَلَبَنی‌ وَجَدَنی‌ وَ مَن‌ وَجَدَنی‌ عَشِقَنی‌ وَ مَن‌ عَشِقَنی‌ عَشِقْتُهُ وَ مَن‌ عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ وَ مَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَیَّ دِیتُهُ فَأَنا دِیتُه‌».

آن‌چنان‌ خدا را طلب‌ کردند که‌ در طلبشان‌ به‌ وجد رسیده‌ بودند و سلوک‌ آن‌ها به‌ این‌ حالت‌، ناشی‌ از وجد آنها بود و آن‌ تشنگی‌ که‌ داشتند را می‌چشیدند.
خداوند تبارک‌ و تعالی‌ می‌فرماید: کسی‌ که‌ مرا بیابد عاشقم‌ می‌شود(عشق‌ الهی‌ به‌ برکت‌ استادشان‌ که‌ راه‌ را به‌ آنان‌ نشان‌ داده‌ بود وجودشان‌ را پر کرده‌ بود). شهید هندیجانی‌ قبل‌ از شهادت‌، شهید شده‌ بود.
«مُوتُوا قَبلَ أَن‌ تَمُوتُوا»
مرحوم‌ آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه می‌فرمودند:
«شعر عطّار که‌ می‌گوید:

گر مرد رهی‌ میان‌ خون‌ باید رفت‌
از پای‌ فتاده‌ سرنگون‌ باید رفت‌

یعنی‌ این‌ آیۀ‌ شریفه‌:
«وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»
کسی‌که‌ جهاد اکبر را در راه‌ خدا شروع‌ کند، خدا راه‌ را به‌ او نشان‌ می‌دهد.

با صبا در طلب‌ لاله‌ سحر می‌گفتم
که‌ شهیدان‌ که‌ اند این‌ همه‌ خونین‌ کفنان‌
گفت‌ حافظ‌ من‌ و تو محرم‌ این‌ راز نه ‌ایم
از لب‌ لعل‌ حکایت‌ کن‌ و شیرین‌ دهنان‌

شهادتی‌ را می‌ گویند که‌ از درون‌، «من‌» و «منیّت‌» کشته‌ شود و در این‌ موقع‌ شهیدِ عشق‌ می‌شود.»

شهید نادر هندیجانی فرد‌ – حکایتی‌ از مثنوی‌

«عاشقی‌ درِ خانۀ‌ معشوق‌ را زد. گفت‌: کیست‌؟ گفت‌: من‌. راهش‌ ندادند. مدّتی‌ گذشت‌. دوباره‌ رفت‌ و درِ خانۀ‌ معشوق‌ را زد. گفت‌: کیست‌؟ گفت‌: تو (دیگر من‌ در کار نبود). آن‌ موقع‌ گفت‌ حالا که‌ من‌ شدی‌ ای‌ «تو» «من‌» اندر در آی‌».
شهید هندیجانی‌ مصداق‌ این‌ مطلب‌ بود. دیگر اذن‌ دخول‌ گرفته‌ بود و پاداش‌ مجاهدتش‌ شهادت‌ بود که‌ خداوند تبارک و تعالی نصیبش‌ کرد.

دوستان‌ به‌خاطر دارند که شبِ آخر، شهید هندیجانی‌ با شهید منصوری‌ درون‌ یک‌ سنگر بودند (عملیات‌ کربلای‌ پنج،‌ تیپ‌ امام‌ حسن‌ مجتبی علیه‌السلام)، جمعی‌ از دوستان‌ هم‌ جای‌ دیگر بودند.

آن‌شب‌ در جریان‌ پاتک‌های‌ عراق،‌ به‌ تعبیر فرماندهان، آتشِ‌ دشمن‌ سنگین‌ترین‌ آتش‌ بود. دائم‌ از زمین‌ و آسمان‌ آتش‌ می‌بارید (در این‌ حالت ممکن‌ است‌ بعضی‌ اشخاص‌ قرار خود را از دست‌ بدهند)، اما این‌ دو شهید بزرگوار سنگر را رها کرده‌ بودند و برای‌ دید و بازدید پیش بچه‌ها می‌رفتند.

شهید نادر هندیجانی فرد‌ و شهید سعبد منصوری‌ در آن وقت بسیار وارسته‌، راحت و باطمأنینه‌ بودند (کجا انسان‌ می‌تواند این‌طور باشد؟) انگار زن‌ و بچه و زندگی برای آن‍ها هیچِ هیچ شده بود.
رازی‌ را در دل‌ داشتند، به‌ تعبیری‌ که‌ حضرت‌ آیت‌‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه می ‌پسندیدند:

در خرمن‌ صد زاهد عاقل‌ زند آتش
این‌ داغ‌ که‌ ما بر دلِ پروانه‌ نهادیم‌

شهید نادر هندیجانی فرد‌ پروانه‌وار میلِ‌ سوختن‌ داشت‌. دنیا را نمی‌خواست‌، بلکه‌ این‌ جسد دنیایی‌اش‌ را هم‌ نمی‌خواست‌.
دأب‌ حضرت ‌آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه این‌ بود که‌ هیچ‌وقت‌ وارد جزئیات‌ نمی‌شدند (مسائل‌ جزئیِ روزمره‌). دائماً ذکر خدا و بحث‌ توحید بود.

هیچ‌وقت‌ نشد که‌ خدمت‌ آقا بنشینیم‌ و ایشان‌ حرف‌ از دوستیِ دنیا بزنند. لذا بنده‌ هیچ‌گاه‌ به‌ ایشان‌ نگفته‌ بودم‌ که‌ از دانشگاه‌ سابقۀ آشنایی‌ با شهید هندیجانی‌ داشتم‌. ایشان‌ از وضعیت‌ شهید هندیجانی‌ و شهید منصوری‌ و شهید مرادی‌ سؤال‌ کردند. به‌ ایشان‌ عرض‌ کردم‌ که‌ آقا ما ایشان‌ را قبل‌ از انقلاب‌ می‌شناختیم‌.
آقا فرمودند: «فلانی!‌ هندیجانی‌ که‌ رفت‌ جبهه‌ دیگر آن‌ هندیجانی‌ که‌ تو می‌شناختی‌ نبود.»
(معلوم‌ بود که‌ تحوّل‌ عظیمی‌ پیدا کرده‌ و الهی‌ شده‌ بود). از برکاتی‌ که‌ این‌ انقلاب‌ داشت‌ و دارد و باید‌ تداوم‌ پیدا کند الهی‌ شدن‌ انسان‌هاست‌.

نقل شده یکی از دوستان شهید نادر هندیجانی فرد‌

«شهید هندیجانی‌ بسیار مؤقّر و باحیا بود. روزی‌ در خدمت‌ حضرت آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه کنار جویی‌ نشسته‌ بودیم‌، ایشان‌ از روبرو عبور کرد. حضرت‌ آقا فرمودند: این‌ (شهید هندیجانی‌) از همۀ شما بهتر است‌. «فکور» است‌. یک‌ روز دیگر فرمودند: امروز صبح‌ آمده‌ بود و چند سؤال‌ بسیار مشکل‌ در معرفت‌ خداوند کرد.»
یک‌ روز با جمعی‌ از طلّاب‌ در خدمت‌ حضرت‌ آیت‌اللّه نجابت‌ بودیم‌ که‌ ایشان‌ یک‌ مصرع‌ از بیت‌ شعری‌ را فرمودند: «حبِّ محبوب‌ خدا حبّ خداست‌» و گفتند هرکس‌ مصرع‌ دوم‌ را گفت‌ پنجاه‌ تومان‌ جایزه‌ می‌گیرد.
هرکس‌ مصرعی‌ گفت‌، اما هیچ‌کدام‌ قبول‌ نشد تا این‌که‌ شهید هندیجانی‌ عرض‌ کرد:

حبِّ محبوب‌ خدا حبّ خداست‌
چون که‌ حبّ از ذات‌ پاک‌ کبریاست‌

حضرت آقا بسیار مسرور شدند و بعد از تشویق‌ به‌ او جایزه‌ دادند.

یکی‌ از دوستان‌ نقل‌ می‌کند:
«اوّلین‌ نماز جماعتی‌ که‌ به شهید هندیجانی‌ اقتدا کردم‌، در مسجد کشن، نماز مغرب‌ و عشا بود. بعد از تمام‌ شدن‌ نماز مغرب‌ و شروع شدن‌ نماز عشا، به‎وسیلۀ یک‌ گروه‌ ناآگاه،‌ چند عدد سنگ‌ از بیرون‌ مسجد به داخل‌ نماز جماعت‌ (جهت‌ بر هم‌ زدن‌ نماز جماعت) پرتاب‌ کردند و می‌خواستند به‌ امام‌ جماعت‌ آسیب‌ برسانند.

بلافاصله‌ سر و صدا از بیرون‌ مسجد جهت‌ حمله‌ به‌ داخل‌ مسجد بلند شد و صف‌ جماعت‌ به‌ قصد برخورد با آن‌ها به‌ هم‌ ریخت؛ شهید نادر هندیجانی فرد‌ همه‌ را به‌ آرامش‌ و صبر دعوت‌ کرد. پس از نماز شهید هندیجانی‌ سخنرانی‌ کرد و نحوۀ‌ برخورد با آن‌ها را توضیح‌ داد، طوری‌که‌ از سخنان‌ دلنشین‌ آن‌ شهید همه‌ آرام‌ گرفتند.
او هیچ وقت‌ خشمگین‌ نمی‌شد و همیشه‌ با آرامی‌ و سخن‌ رسا با مردم‌ صحبت‌ می‌کرد. بی‌ریا و مهربان‌ بود. هر زمان‌ که‌ اسم‌ شهید دستغیب ‌رحمهاللّه‌علیه را می‌آورد با چشمی‌ اشک‌بار صحبت‌ می‌کرد.
در عملیاتِ کربلای‌ پنج،‌ من‌ به‌عنوان‌ فرماندۀ‌ یکی‌ از گروهان‌های‌ گردان‌ مالک‌ اشتر معرفی‌ شدم‌. هنگام‌ سازماندهی،‌ دو نفر نیرو کم‌ داشتم‌.

پس‌ از درخواست‌ دیدم‌ دو نفر روحانی‌ به‌طرف‌ گروهان‌ ما می‌آیند. وقتی‌ نزدیک‌ شدند دیدم‌ شهید هندیجانی‌ و شهید منصوری‌ هستند. خیلی‌ خوشحال‌ شدم‌. شهید هندیجانی‌ گفت‌: «ما را به‌ گروهان‌ شما معرفی‌ کردند.» بنده‌ به‌ مزاح‌ گفتم‌: آقا، ما به‌ دو نفر آرپی‌جی‌زن‌ احتیاج‌ داریم‌.

شهید گفت‌: «هر مسئولیتی‌ به‌ ما بدهید می‌پذیریم‌، به‌شرطی‌ که‌ من‌ و منصوری‌ را از هم‌ جدا نکنید.» بنده‌ قبول‌ کردم‌ و قرار شد که‌ شهید منصوری‌ آرپی‌جی‌زن‌ و شهید هندیجانی‌ کمکی‌ او باشد.

من‌ به‌ شهید منصوری‌ گفتم‌: شما در صورتی‌ می‌توانید آرپی‌جی‌زن‌ باشید که‌ عمامه‌ات‌ را از سر برداری‌. ایشان‌ خندید و گفت‌: «چرا؟» گفتم‌: چون‌ گرائی‌ است‌ برای‌ دشمن‌. اما ایشان‌ گفت‌: «این‌ عمامه‌ پرچم‌ است‌، مگر شما می‌ترسی‌؟» گفتم‌: نه‌.
در طول‌ عملیات‌ من‌ همیشه‌ متوجّه‌ این‌ دو بزرگوار بودم‌ که‌ حتی‌ یک‌ لحظه‌ از هم‌ جدا نمی‌شدند. حدود ساعت‌ چهار صبح‌ شد که‌ به‌ نهر جاسم‌ در منطقۀ‌ شلمچه‌ رسیدیم.‌

آن‌جا در کنار نهر به‌ دستور فرماندۀ‌ عملیات‌ موضع‌ گرفتیم‌. در جایی‌ واقع‌ شده‌ بودیم‌ که‌ دشمن‌ بر ما تسلّط‌ کامل‌ داشت‌ و تمام‌ سنگرهای‌ ما را مورد هدف‌ قرار می‌داد.

در آن‌ شب‌ چون‌ به‌ سنگرهای‌ رزمندگان‌ سرکشی‌ می‌کردم‌، حدود یک‌ ساعت‌ این‌ دو بزرگوار را گم‌ کردم‌. همان‌طور که‌ مشغول‌ توجیه‌ نیروها بودم‌، یک‌لحظه‌ دیدم‌ این‌ دو بزرگوار در کنار نخلی‌ آهسته‌ به‌ من‌ اشاره‌ می‌کنند.

من‌ به‌طرف‌ آن‌ها رفتم‌. ایشان‌ درخواست‌ کردند که‌: فلانی‌ اگر اجازه‌ بدهی‌ یک‌ تانک‌ دشمن‌ پشت‌ این‌ خط‌ بچه‌ها را تلف‌ کرده‌، برویم‌ و آن‌ را منهدم‌ کنیم‌.

در مقابل سنگر ما تیرباری بود که شروع به رگبار زدن به طرف ما کرد. همان‌ لحظه‌ دو نفر از بچه‌ها شهید شدند. دیدم‌ شهید منصوری‌ آرپی‌جی‌ را برداشت، بلند شد و فریاد زد: «یا فاطمهالزهرا … یا فاطمهالزهرا» و با اوّلین‌ گلولۀ‌ آرپی‌جی‌ سنگر تیربار دشمن‌ را منهدم‌ کرد.

از آن‌ شب‌ تا عصر فردای‌ آن‌ روز دشمن‌ در آن‌ خط‌ موفق‌ به‌ زدن‌ تیر مستقیم‌ نشد. حدود ساعت‌ ۴ عصر همان‌ روز بنا به‌ دستور فرماندۀ‌ عملیات،‌ گروهان‌ دیگری‌ خط‌ را از ما تحویل‌ گرفت‌ و ما جهت‌ سازماندهی‌ مجدّد برای‌ مرحلۀ بعدی‌ عملیات‌ در مقرّ تصرّف‌شدۀ دشمن‌ مستقر شدیم‌. در سنگری‌ من‌ و برادرم‌ و شهید هندیجانی‌ و شهید منصوری‌ و یک‌ سرباز به نام‌ «جوکار» به‌ لحاظ‌ علاقۀ زیادی‌ که‌ به هم‌ داشتیم‌ دور هم‌ جمع‌ شدیم‌.

من‌ در حال‌ توجیه‌ وظایف‌ آن‌ها بصورت‌ تیمی‌ بودم‌. در این حال‌ یک‌ تانکِ‌ دشمن‌ مشرِف‌ بر سنگر ما بود که تیری مستقیم‌ به‌ سنگر ما شلیک‌ کرد.‌ من‌ مجروح‌ شده و از هوش‌ رفتم‌ و دیگر نفهمیدم‌ که‌ بر سر بقیه‌ چه‌ آمد. وقتی‌که برادرم‌ برای‌ جستجوی‌ من‌ به‌ آن‌ سنگر مراجعه‌ کرده‌ بود، دیده‌ بود که‌ یک‌ پا از بدن‌ جدا شده‌ و در آن‌ سنگر مانده‌ و عمامۀ شهید منصوری‌ هم در آن‌جا افتاده‌. پس از آن دیگر هیچ‌ خبری‌ از آن‌ها نیافتم‌».
روحشان‌ شاد و راهشان‌ پررهرو باد

‫۲ نظرها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا