شهید مهدی فیروزی
زندگینامه شهید مهدی فیروزی
شهید مهدی فیروزی در سال ۱۳۳۵ در خانوادهای متدیّن به دنیا آمد. پدرش از کسبه جزء بود.
پدری مؤمن و متقی و مادری مومنه و عاشق اهلبیت: زمینهی رشد و پرورش مهدی را از کودکی در جلسات قرآن فراهم آورد.
شهید مهدی فیروزی تحصیلات را با ورود به دبیرستان و سپس هنرستان در جمع جوانان مذهبی، نقطهی عطفی دانست برای آمادگی روحیه انقلابی اش که خود را مهیّای آن می نمود.
شهید مهدی فیروزی عزیز روحی بزرگ و بسیار لطیف و حساس داشت. در عرفان و معنویت مانند عشاقان کهنه کار، عاشق پروردگارش بود و در ضمیر خویش از این گوهر گرانبهای عارف به رب و مشتاق وصال یار و دیدار وجه اللّه را همواره برخوردار بود و از بسیاری از اعمالش به سادگی پی به این نعمت بزرگ برده میشد، مهدی معنویتی نافذ و روحی عمیق و پر درد داشت.
شهید مهدی فیروزی روحانیت در خط امام را همواره تائید کامل مینمود و در همین مرام بود که با آشنایی با عالم عامل و صادق حضرت آیت اللّه سید علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» سخت شیفتهی مرام او شد و دل را به استاد داد تا راه و حرکت انقلابی خود را رنگی الهی بخشد. و هدفی را که برای آن خون جگرها خورده بود را با فهم و معرفت دنبال کند.
شهید مهدی فیروزی قبل از انقلاب با تشکیل گروهی جهت چاپ و نشر اعلامیهها و نقطه نظرات حضرت امام خمینی(ره) در قم و توزیع در بین طلاب جهت ارسال به سراسر ایران و فراگیری فنون نظامی با سفر به جنوب لبنان حرکت خود را شروع کرد و به همین منظور در آنجا با شهید محمد منتظری(ه)، شهید سید علی اندرزگو(ره) و جلال الدین فارسی آشنا شد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شهید مهدی فیروزی با ورود امام به ایران بازگشت و با تشکیل حزب جمهوری اسلامی در این حزب در کنار دوستان انقلابیش استوار در یاری اهداف مقدس امام ایستادگی کرد.
با تشکیل سپاه پاسداران در مسئولیت اطلاعات و تحقیقات سپاه و عضو شورای فرماندهی مشغول به کار شد.
نسبت به امام(ره) و آیت اللّه منتظری(ره) علاقه عجیبی داشت. و این روح بزرگ و لطیف مهدی و دلِ سوختهاش از عشق حق، او را به جاهایی میکشید که بویی از محبوب میآمد.
میعادگاه همیشگیاش سجده گاه عشق و شهادت (مسجد آتشیها) بود. او پروانهوار گرد شمع وجود حضرت آیت اللّه سید علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» میگردید. و در زمان تبعید شهید محراب آیت اللّه مدنی(ره) به ملاقات ایشان میرفت.
شهید مهدی فیروزی در بُعد سیاسی و مبارزاتی، ید طولانی داشت با دقت و با دردی عمیق بر کج رویها و ظلم و جور طاغوتیان نظر میکرد. با تماسهایی که با نقاط مختلف داخل و خارج از کشور و انقلابیون فلسطینی و بسیاری از کشورهای دیگر داشت دید او را حقیقت بین و روشن کرده بود.
به شهداء و خانوادهشان فراوان علاقه داشت و چون به علت نقص جسمی و فعالیت گسترده اجتماعی و شغلی قادر به رفتن به جبهه جنگ نبود اما بارها شاهد عشقی عجیب و توام با رشک از او نسبت به سنگرنشینان و رزمندگان سلحشور میدان حق بودیم و در اواخر عمر پر برکتش تقاضایی ملتمسانه داشت که به جبهه برود و از دریای بیکران معنویتش بهره گیرد.
سخنان همسر شهید مهدی فیروزی
«شهید مهدی واقعاً زندگیش علیوار بود، از نماز شب و دعاهای بعد از نمازش مشخص بود که مهدی شهید میشود.»
این آیه همیشه جاری بر زبانش بود:
(یجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّه وَ لا یخافُونَ لَوْمَهَ لائِم)
«جهاد میکنند در راه خدا و از ملامت هیچ ملامت گرى پروا ندارند.»
از شروع جنگ تحمیلی غصه میخورد که به لحاظ درد پایش نمیتواند به جبهه برود
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست
بیان شهید عبد الرسول گلبن حقیقی در مورد دوست شهیدش مهدی فیروزی
«مهدى فیروزى عزیز رفت، مردى عارف، مردى بزرگ. همین چند روز پیش که بچهها به جبهه مىرفتند میگفت: خدا، چرا ما باید پاهایمان درد بکند و لیاقت نداشته باشیم به جبهه برویم، من دلم برایش سوخت ولى حالا مىبینم که او لیاقت داشت و من نداشتم،
نماز شبش هر وقت نگهبان بود ترک نمى شد، حتماً میخواند، قرآن خیلى زیاد تلاوت میکرد و این مأنوس بودنِ به قرآن و نماز علامت شهداست… اما او حالا کجاست؟! بى او من چه کنم؟ زبانم قاصر است،… مهدى خیلى مظلومانه شهید شد، او هم اینجا مظلوم بود و هم آنجا و خیلى بىتکبر و متواضع، پاى تابوت او که رفتم بویش را احساس کردم مثل اینکه بوى عطرى که همیشه داشت بر تابوت بود.»
زمان شهادت شهید مهدی فیروزی
ولی شهید مهدی فیروزی در صبحگاه روز ۲۸ شهریور ماه سال شصت پس از آنکه شبی پرمعنا و روحانی را در راز و نیاز و خلوت با معشوق همیشگیاش گذراند.
آن هنگام که مهیّای عزیمت به میدان پیکار همه روزه و جهاد مستمرش میشد، گویا دعوت معشوق را به گوش جان شنیده بود که به هنگام خروج از منزل در نبردی نابرابر و غافلگیرانه و ناجوانمردانه آماج رگبار مسلسل منافقین کوردل قرار گرفت و پیکر پاکش که بوسیله ۱۳ گلوله پاره پاره شده بود دعوت معشوق را با ندای سه تکبیر که از اعماق وجودش جان میگرفت لبیّک گفت و خرقه خاکی را از تن درآورد و جان عزیز را مشتاقانه به جانان تسلیم نمود.
روحش شاد