شهید محمدرضا حیدری
زندگی نامه شهید محمدرضا حیدری
شهید محمدرضا حیدری در ۲۳ فروردین ماه ۱۳۴۴ مصادف با صبح عید قربان در شهر شیراز به دنیا آمد و در خانوادهای معتقد به اسلام و متدین پرورش یافت.
به همین جهت شهید محمدرضا حیدری از سن ۴ سالگی نمازخواندن را فرا گرفت و این فریضه را به جا میآورد. چهرهای معصوم و با وقار این کودک را از هم سن و سالهایش متفاوت میکرد. تحصیلات را تا پایان دوره راهنمائی گذراند.
علاقهی او به مسجد و روحانیت مبارز و مخلص او را با آیت اللّه شهید دستغیب(ره) آشنا نمود و نوای ملکوتی آن شهید بزرگوار راحت جان عاشق او بود.
شهید محمدرضا حیدری در زمان اوج گیری انقلاب اسلامی روح انقلابی و محبت ایشان نسبت به حضرت امام خمینی(ره) او را با فضای معنوی مسجدقبا( آتشیها) به امامت حضرت آیت اللّه سیّد علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» آشنا ساخت و توفیق پیدا کرد.
حضرت امام خمینی(ره) و انقلاب را در محضر کسی بشناسد که خود عاشق و فدایی آن بود و همین بود که پس از پیروزی انقلاب به اتفاق ایشان به دیدار حضرت امام خمینی(ره) شتافت و از دیدار امام و مقتدای خود فیضها برد او در آن دیدار آنقدر خوشحال بود که گویی میخواست روح از بدنش جدا شود.
در سیر تحولات انقلاب اسلامی به توزیع نوار و عکس و اعلامیههای امام مبادرت میورزید و در راهپیماییها شرکت میجست.
شهید محمدرضا حیدری با پیروزی انقلاب با مشورت استاد بزرگوارش حضرت آیت اللّه سیّد علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» به دبیرستان رفت. خانواده شهید محمدرضا حیدری چنان نسبت به تربیت او حساس بودند که به گفته ایشان مثل اینکه ما مأمور شده بودیم تا او را به بهترین وجه تربیت کنیم.
آشنایی شهید محمدرضا حیدری در دوران دبیرستان با شهید حبیب روزیطلب او را آشنای سلوکی عارفانه کرد، که حبیب از محضر عارف واصل آیت اللّه العظمی نجابت(ره) کسب کرده بود.
لذا این شیفتگی را در علاقه به طلبگی از خود نشان میداد و دنبال کسب فهم از مکتب امام صادق(علیه السلام) بود. لذا مدتی دروس طلبگی را نزد یکی از دوستان فرا میگرفت و چندین دفعه نیز قصد کرد که طلبه شود اما به عللی به این امر موفق نشد. ولی حبیب راه او را ملکوتی کرده بود و سخت به تزکیه عمیقی در خود وادار کرده بود.
بسیاری از روزها را روزهدار بود و شبها را با راز و نیاز با معبودش میگذراند و از کلاس دوم راهنمائی نماز شب را به پا میداشت و به راستی او نمونه یک انسان وارسته بود.
حالت تواضع عجیبی داشت و در اولین برخورد تبسمی بر لبش نمایان میگشت.
شهید محمدرضا حیدری همیشه در مقابل دوستان سکوت میکرد و کمتر حرف میزد و بیشتر عمل میکرد. هیچ وقت کسی به یاد ندارد کلمه لغوی از دهان مبارکش بیرون بیاید. با حالت توجهی به نماز میایستاد.
استقامت و مردانگی شهید محمدرضا حیدری چنان بود که هرگز از حرف حقی که میزد بر نمیگشت از حرفهای بیهوده پرهیز داشت و بیشترانس با قرآن داشت، دعای کمیل را با تمام وجود می خواند. سخنان مولی امیر المومنین(ع) را از نهج البلاغه درمیآورد و برای دیگران بیان میکرد.
سخنان مادر شهید محمدرضا حیدری
«هرگاه درخواست میکرد به جبهه برود. حدیث قدسی «من طلبنی وجدنی…» را میخواند و به من میگفت مادر شما فرزند را میخواهی یا خدا را؟ پس اجازه بدهید تا من به جبهه بروم و حالش دگرگون میشد. و پس از کسب اجازه به جبهه میرفت.»
شهید محمدرضا حیدری اولین بار به فیروزآباد جهت دفع شر اشرار اعزام شد. پس از مراجعت تحولی عجیب در او نمایان بود. و برای دومین بار که مهیّای سفر شد هر کاری که انجام میداد با لفظ آخرین از آن یاد میکرد و موقعی که میخواست به قصد رفتن به جبهه از خانه خارج شود به پدر و مادرش میگوید:
«که من دیگر برنخواهم گشت و شهید خواهم شد.»
آری یاران حق چه خوب وقت دیدار یار را میدانند! و با قلبی مملو از عشق به خداوند راهی سرزمین نور شد.
در جبهه همواره با قرآن، رساله و دعا بود. شهید حبیب روزیطلب میگفت:
«محمّدرضا حیدری دائم میگفت: دعا کنید که من شهید بشوم.»
شهید محمدرضا حیدری در عملیات جزء اولین نفراتی بود که حمله میکرد و جزء آخرین نفراتی بود که باز میگشت. محمّدرضا عشق عجیبی به ائمه معصومین: داشت و به همین خاطر در آخرین حملهای که شرکت داشت، هر گلوله آر پی جی را با نام یکی از ائمه: به سوی دشمن رها میکرد و آخرین گلوله را که به نام امام زمان حضرت مهدی«عج» رها کرد ندای یا مهدی را سرداد، گویی روح خود را به همراه این گلوله به سوی معبودش رها کرد و با استمداد از امامان معصومش: برات ارتحال به محضر حضرت رب الارباب را گرفت و انتظار به پایان رسید.
زمان شهادت شهید محمدرضا حیدری
شهید محمدرضا حیدری که اخلاق را از پیامبر اسلام(ص) و راهش را از امام حسین(ع) و زندگیش را از علی(ع) آموخته بود، همزمان با ولادت مولایش امیر مومنان علی(علیه السلام) به دیدار معشوق و معبودش شتافت و اندکی پیش از غروب خورشید روز ۶۶/۲/۲۷ در جبهه شلمچه بود که گلوله ای سجدهگاهش را هم چون پیشانی امیر مومنان علی(علیه السلام) به خون آغشته و مغز سرش را همراه با خون سرخ و گرمش بر خاکریز جاری ساخت.
روحش شاد