شهید محسن رجبی
زندگی نامه شهید محسن رجبی
شهید محسن رجبی در نوزدهم آذر سال ۱۳۴۵ در شهر شیراز، در خانوادهای مذهبی پا به عرصۀ وجود گذاشت. نعمت بزرگِ پدر و مادری متدیّن و معتقد به دین و محتاط در حلال و حرام الهی جوهرۀ وجودی محسن را نورانیتی خاص بخشیده بود.
پدر شهید محسن رجبی که در کارگاه موزاییکسازی با تمام تلاش سعی در کسب روزیِ حلال داشت، همیشه درس دینداری و تقوای الهی را سرلوحۀ تعلیم فرزندان خود قرار داده و از آن مهمتر انتخاب دوست و همراه برای فرزندان خود بود.
همراهی محسن با پدر در ماههای مبارک رمضان در جمع نمازگزاران مسجد قُبا (آتشیها) و درک محضر حضرت آیتاللّه سید علی محمد دستغیب مُدّظِلّه نه فقط نگاه پدرانه به تعالیم دینیِ فرزند، بلکه نگاهی الهی بود که محسن رجبی را به بالاترین رتبۀ فهم و معرفت هدایت نمود.
معاشرت محسن با بچههای مسجد قُبا و اتّصال به حلقۀ دوستانِ خوب، فصل مهم زندگیِ او بود.
سال ۱۳۶۱ موفق شد برای اوّلین بار عازم جبهه شود و بنابر علاقهای که به برق داشت به واحد مخابرات رفت. در مدّت حضورش در جبهه، از تجربیات دوران زندگیاش که ساخت و تعمیر وسایل برقی بود در جهت کمک به جبههها استفاده کرد.
در سفرهایی که به جبهه داشت یک بار زخمی شد، اما از همین فرصت هم استفاده کرده و در مدّت مرخصی درسش را ادامه داد.
پس از یک سال، درس را رها کرد و به عنوان نیروی وظیفه به جبهه اعزام شد.
در مدّت حضور در واحد مخابرات، آشنایی با مهدی نظیری، ابراهیم دهقانی، مصطفی اسداللّهی و رضا پورخسروانی حلقۀ دوستانهای را تشکیل داد.
ایشان با مرور هرروزۀ سفارشهای حضرت آیتاللّه سید علی محمد دستغیب مُدّظِلّه که مهدی نظیری و رضا پورخسروانی نقل میکردند، شور و حرارت جوانی را به عشق و طلب الهی تبدیل کرده بودند.
با وجود سن کمِ بیشتر بچههای این جمع، جوانمردیی از آنها بروزکرد که همه را مبهوت خود کرده بودند.
محسن رجبی در روزهایی که مهیّای سفر بزرگ الهی بود، برای قدردانی از پدر و مادر بزرگوارش که در رسیدن او به هدف والا و الهیاش مؤثر بودند به شیراز سفر کرد.
با جعبۀ شیرینی به خانه آمد؛ با کمال ادب پدر را از خود راضی کرده و میگوید: «اگر از این سفر برگشتم در خدمت شما در کارگاه کار میکنم.» و سپس مادرش را که عمری صبورانه در کنار او و در فراق او زجرها کشیده بود در آغوش پُرمهر خود کشید، و سپس بقیۀ اهل منزل را. اما عجیب است اینکه کسی سوال نمیکند محسن! شیرینی برای چه؟! این همه وداع و عذرخواهی برای چه؟!
شاید منظور محسن از برگزاری چنین مجلسی، خبر از فرارسیدنِ موعد وصال خود بود، اما کسی این را نپرسید و او هم زبان باز نکرد تا بگوید: «همچون مولای خود تشنهلب به قربانگاه الهی میروم و شما نیز قطعاً در این اجر شریک خواهید بود».
زمان شهادت شهید محسن رجبی
شهید محسن رجبی پس از خداحافظی از اهل خانه به جبهه عزیمت نمود ولی اینبار بیتاب و بیقرار، دست در دستِ دوستان و همسفرانش عکس یادگاری میگیرد و با شادیِ زیاد یکدیگر را به ضیافتی که در انتظارشان هست بشارت میدهند.
روز عملیات «قدس ۳» پایانی دارد که گذشت و ایثار را به رخ میکشد و محسن با تحمّل دو روز تشنگی، در کنار دوست و همراه همیشگی خود «مهدی نظیری»، سر بر دامان حضرت زهرا سلاماللّهعلیها به محضر حضرت حق شرفیاب میشود.
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و منّت هر خدمتی که کردم
یا ربّ مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیّ شناسان رفتند از این ولایت