شهدا

شهید محسن اسماعیلی فرد

زندگی نامه شهید محسن اسماعیلی فرد

هفدهم خرداد سال ۱۳۴۶ مصادف با ۲۸ صفر و رحلت جانسوز نبی گرامی اسلام صلی ‏اللّه‌علیه ‏و آله و شهادت امام حسن مجتبی علیه‏السلام، دعای مادری دلسوخته و عاشق اهل‌بیت علیهم‌السلام که سلامتِ فرزند خود را از امام حسن مجتبی خواسته بود به اجابت رسید و خداوند پسری را به ایشان عطا نمود.
نام او را محسن گذاشتند تا از کودکی ولیّ‌نعمت خود، امام حسن مجتبی علیه‏السلام را شناخته و راه او را بیاموزد.

سخنان مادر شهید محسن اسماعیلی فرد

«سال‌هایی قبل از تولّد محسن و حسام، در مجلس روضۀ امام حسین علیه‏السلام خیلی دلم شکست و اشک ریختم. در همین حال چای شیرینی را که آورده بودند هم زدم، دیدم یک مهرۀ قرمز کوچک از داخل چای بالا آمد. باز هم زدم و دیدم یک مهرۀ قرمز دیگر هم بالا آمد! متعجب از آن اتفاق، مهره‌ها را برداشتم و نزد یکی از علما رفتم و از این اتفاق سوال کردم؛ ایشان فرمودند: خداوند به تو دو پسر می‌دهد که خیلی خاص و محبّ امام ‌حسین علیه‏السلام هستند».

پس از این پیش‌آمد، علاقۀ مادر به فرزندان و تریبت آن‌ها بیشتر از قبل شد.
شهید محسن اسماعیلی فرد به قرآن علاقۀ زیادی داشت. از کودکی مراقبت بر نماز داشت؛ در یکی از نامه‌هایش بعد از نصیحت به اهل منزل چندین بار تکرار می‏کند: نماز، نماز، نماز! و این گفتار در عمل او کاملاً مشهود بود.

محسن با ثبات قدمی که داشت، در هر کاری که وارد می‏شد آن را به خوبی انجام می‏داد و معتقد بود که انسان باید هر کاری را صحیح و کامل انجام دهد. به برادرش علی سفارش می‏کند:
«سعی کن همیشه در هر کاری استاد داشته باشی.» و مثال می‌زد: «من خطاطی را دوست داشتم ولی استاد نداشتم. در جاهایی ایراد داشتم اما خودم متوجّه آن نمی‏شدم. در راه خدا هم باید انسان با استاد باشد و کسی دستگیر انسان باشد».

طلب الهی محسن از کودکی، از او مردی بزرگ ساخته بود. بچه‌های محل و دوستان را به ورزش می‏بُرد و بعد از ورزش برای آن‌ها احکام و نصایح اخلاقی می‏گفت.
اوایل انقلاب که گروه‌های مختلف با طرح شبهات سعی در غافل نمودن جوانان داشتند، محسن با مطالعات خوبی که داشت به بهانۀ فوتبال بچه‌های مدرسه را دور هم جمع می‌کرد و جوانانی را که گرفتار افکار منحرف شده بودند تشخیص داده، از فرصت استفاده می‏کرد و پاسخ شبهات آن‌ها را می‏داد.

در سال ۱۳۶۰ شهید حبیب روزیطلب در فراخوانی، تمام نفرات اوّل قرآنیِ پسر سال سوم راهنمایی را دور هم جمع کرد و محسن نیز جزء نفرات برتر قرآنی بود که در آن جلسه با حبیب آشنا شد.
جذبۀ معنوی حبیب، محسن را به سمت حبیب کشاند. محسن عاشقانه در مجالس اخلاقی حبیب شرکت می‌جست، اما چندی نگذشت که با غیبت حبیب کلاس‌ها تعطیل شد و محسن کوچه به کوچه دنبال او می‌گشت تا بالاخره او را پیدا کرد.

محسن در پی حبیب می‌گشت ولی دلش گرفتار کسی شد که صدها حبیب از برکت وجودش گرما می‌گرفتند. حبیب را در کنار حضرت آیت ‏اللّه سید علی ‏محمد ‌دستغیب مُدّظِلّه یافت و به گوهری رسید که تا آخرین لحظات عمر از فیض وجودش بهره می‌گرفت.
محسن در طول عمرش علاقۀ زیادی به نوشتن و شعر گفتن و خواندن ادعیه داشت.

نامه ‏هایی را که برای خانواده می‏ نوشت با تعابیر زیبای ادبی و خط زیبای خود مصفا می‏کرد. در بعضی از این نامه ‏ها، تفسیر اشعار را بهانه‏ای برای بیان راز‌های درونیِ خود می‏کرد.
در نامه‏ای برای حبیب روزی‌طلب از قول شهید سید عبدالحمید حسینی می‏نویسد:
«اگر دوستان شهید می‌شوند دیگر ناراحت نمی‏شوم چراکه امام سجّاد در مناجات‌المُحبّین می‏فرمایند:
«یا مُنی قُلوبِ المُشتاقیِنَ و یا غایهَ آمالِ المُحبّین» 
ای آروزیِ دل مشتاقان، ای آخر مقصودِ مُحبّان

اَسألُکَ حُبَّک و حُبَّ مَن یُحِبُّک و حُبَّ کُلِّ عَملٍ یُوصِلُنی اِلی قُربِک واَنْ تَجعَلَکَ اَحَّبَ اِلیَّ مِمّا سِوال

از تو درخواست می‏کنم دوستیِ خودت را و دوستی دوستانت را و دوستی هر کاری که من را به قُرب تو برساند و از تو می‏خواهم که خود را در نظرم از هرچه غیر توست محبوب‌تر گردانی».
به همین دلیل است که وقتی دوستانم شهید می‏شوند شوق و طلبم به بهشت بیشتر می‏شود».

خرید کتاب و مطالعۀ آن تفریح‏ محسن بود. زیاد مطالعه می‏کرد و دیگران را نیز تشویق به مطالعه می‏کرد. در نامه‏ای می‌نویسد: «من سعی دارم که وقتم به بطالت نگذرد».
در مسجد «علی‏ بن‏ ابی‏طالب علیه ‏السلام» با شهیدان منصوری و عبدالحمید اکرمی همراه بود و شاید مشوّقِ او برای تحصیل علوم حوزوی و درک محضر آیت‏ اللّه شیخ حسنعلی ‌نجابت رحمهاللّه‌علیه همین معاشرت و دوستی بود.
تا از جبهه به شیراز می‏آمد، کتاب جامع‌المقدمات را بر می‏داشت و به حوزۀ شهید ‌نجابت می‏رفت.

کسب رضایت خدا برای محسن از کسب مقام شهادت والاتر بود، چنان‌که در نامه‏ ای می‏نویسد:
«من دوست دارم آن‌چه را خدا دوست بدارد. اگر خدای من دوست دارد زنده باشم راضی هستم، اگر دوست دارد اسیر باشم راضی هستم، اگر بخواهد مجروح شوم راضی هستم و اگر بخواهد شهید شوم باز هم راضی به رضای خدایم، ولی از خدا خواسته‌ام اگر شهید می‌شوم هیچ اثری از من نماند».

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

محسن آشنای محبّت محبوب شده بود و طعم شیرین آن را چشیده بود و با رضایت تمام، چشم در راه محبوب دوخته بود.

یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آن‌چه را جانان پسندد

زمان شهادت شهید محسن اسماعیلی فرد

شهید محسن اسماعیلی فرد در تاریخ ۱۳۶۱/۱۲/۱۲ پس از عملیات خیبر در جزیرۀ مجنون شهید شد و همان‌طور که خود خواسته بود مفقودالأثر شد و یازده سال از چشم‌ها پنهان ماند.

سرانجام چشمان گریان مادر در سال ۷۳، یوسف گمگشته‌اش را به وطن بازگرداند تا نگین‏های سرخِ شهادت را که از امام حسین علیه‏السلام به امانت گرفته بود، در قاب یک انگشتری تقدیم حضرتش کند و ملتمسانه درخواست قبول نماید.

شیفتگیِ مادرِ شهیدان اسماعیلی‌فرد به حضرت اباعبداللّه‌الحسین علیه‏السلام، در عین کتمان، با باز شدن راه کربلا آشکار شد. وقتی فرزند ایشان خبر زیارت کربلا را به وی می‏دهد، تمام عقده‏های سال‏های دوریِ فرزندان را می‏گشاید و با سوزِ دل اشک می‏ریزد.

پس از این سفر، چند ماهی بیشتر نماند و با افتخار دست در دست بی‌بیِ دو عالم حضرت صدیقۀ ‌طاهره سلام‏ اللّه ‏علیها، به حضور حضرت حق شرفیاب شد.

زهی خجسته زمانی که یار باز آید
به کام غم‌زدگان غم‌گسار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار باز آید
اگر نه در خم چوگان او رود سر من
ز سر نگویم و سر خود چه کار باز آید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا