طلبه شهید علیرضا قطبی
زندگی نامه شهید علیرضا قطبی
شهید علیرضا قطبی در آذر ماه سرد سال ۱۳۴۸ کانون گرم خانواده قطبی به قدوم پرنور پسری از نسل سربداران گرمای تازه ای گرفت؛ نام او را علی رضا گذاشتند.
مادر شهید علیرضا قطبی که از سادات سبزوار بود محبت و عشق به اهلبیت: را شیره جان فرزند کرد. مهر و محبت مادر به علیرضا ریشهای الهی داشت و این انس و علاقهی پس از ۲۸ سال از شهادت او هنوز تنها سرمایه و هستی این مادر فداکار است.
هر چند که علیرضا در خانوادهای نسبتاً شلوغ با پنج خواهر و سه برادر بزرگ شده بود ولی خصوصیات اخلاقی او همیشه او را از دیگران ممتایز و متفاوت کرده بود.
شهید علیرضا قطبی دوران تحصیل را تا سوم راهنمایی به اتمام رساند و بی وقفه خود را به فضای ملکوتی و الهی حوزهی علمیه رساند.
درک محضر حضرت آیت اللّه سید علی محمد دستغیب «مدظلهالعالی» و توفیق شاگردی ایشان عطیهای بود که در سال ۶۱ برای علیرضا حاصل شد. علیرضا نوجوان و پرشور و سرشار از تحرک و بازی با ورود به حوزهی علمیه آن چنان تأثیری از آن فضای الهی گرفت که درک آن برای اطرافیان کاملاً ملموس بود.
هر چند که در حوزه هم شادابی و مزاح های خوش مزه او همیشه موجب شادی دوستان طلبهاش بود ولی شروعی برای یک حرکت پر معنای معنوی بود. و این جا بود که بی باکیِ مثال زدنی او تبدیل به شجاعت و رشادت شده بود.
قدرت بدنی و مهارتهای ورزشی او اسبابی برای دستگیری از مظلوم و ستمدیدگان، خلقِ خوش و زبان شیرینش وسیلهای برای انس با خوبان و رفع غم از اقوام و دوستان بود.
کتوم بودن علیرضا قطبی در داشتههای عظیم معنوی سرمایهای ماندگار برای او شد و کسی او را نشناخت تا ساعات آخر عمر؛ این جوان بی ادعا در پایان عمر پر برکت خود همه مردان میدان را بهت زده عظمت روحی و اخلاقی خود کرد.
غیرت مردانه شهید علیرضا قطبی در کلام و گفتار او نمایان بود چرا که توصیه به حجاب خواهران و اهمیت به نماز صبح و حضور در مسجد و انس با قرآن را سرلوحه نصایح و اعمال خود کرده بود.
خلوت در شب و انس با معبود و اشکهای پنهان همراه با تلاوت دلنشین قرآن روح لطیف او را هر لحظه سیقل میداد و در نوای نوحههای جانسوزش کمال شیفتگی با مولای تشنه لب را داشت آن وقت که به رسم عاشقان این بیت شعر را زمزمه میکرد:
گلی گم کرده ام می جویم او را به هر گل می رسم می بویم او را
در مراقبه نفس چنان کوشا بود که حتی برای یک دروغ مصلحتی که گفته بود سه روز خود را تنبیه کرد و روزه گرفت.
ولی شهادت دوستان و همرزمانش هر روز شادابی و طبع شوخ علیرضا را در غم فرو میبرد و چشمان اشک بار او را هر روز غصه دار غمی تازه میکرد.
رفتن دوستانی همچون شهیدان علیرضا زارع، کرامت اللّه قربانی و علیرضا قربانی او را دربه در صحرای عاشقی جبههها کرده بود و حتی وقتی برای تازه کردن دیدار به خانه بر میگردد خبر شهادت دیگر دوست او علیرضا باقری چنان بی تابش میکند که همان موقع با خواندن روضهی حضرت زینب(س) عقده دل را میگشاید و صبورانه اشک میریزد و بی قرار بدون خدا حافظی از خانواده به ترمینال میرود و مستقیم راهی جبهه میشود.
هر چند که استادش حضرت آیت اللّه سید علی محمد دستغیب «مدظلهالعالی» به دنبال او و بعضی از طلاب میفرستد که برای حفظ سنگر دوستان شهیدشان به حوزه برگردند ولی او قبول نمیکند و در جواب میگوید: دیگر دوست ندارم از جبهه جدا شوم و به شیراز برگردم.
و این دلاور مرد جان بر کف میماند تا تصویری ماندگار از خود به جای بگذارد. در حالی که دشمن بعثی با پشتیبانی استکبار جهانی حملهای غافلگیرانه را انجام میدهد جمعی از نیروها در محاصره قرار میگیرند وقتی به علیرضا خبر میدهند که برگرد که دیگر فرصتی برای مقاومت نیست میگوید شما بروید من اینها را مشغول میکنم و مردانه جان خود را سپر همرزمان عزیزش میکند و یکه و تنها دشمن را مشغول میکند و در جنگی تن به تن رو در روی دشمن میایستد. و جزیره مجنون تصویری از جنون الهی راد مردی میشود که بنا دارد مردانه در راه دوست میان خون رود و خوش بخواند.
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهی تو هر دو جهان را چه کند
زمان شهید علیرضا قطبی
با ذکر یا حسین(علیه السلام) میهمان بر ارباب تشنه لبش شد و با غوص در آبهای جزیره مجنون سالها از دیدهها پنهان شد تا خاک شدن برای دوست را نشان دهد.
ولی ناله انتظار مادر پس از غروبی ۹ ساله در روز ۷۶/۰۴/۱۲ مصادف با رحلت جانگداز حضرت رسول اکرم(ص) به پایان رسید و شهید علیرضا قطبی بازگشت تا رسم ادب را به محضر مادر به جا آورد و دل شیدای آن شیر زن استقامت را تسلی دهد.
روحش شاد