شهدا

شهید حاج‌ محمد حسین‌ حامدی‌

زندگی نامه شهید محمد حسین‌ حامدی‌

شهید محمدحسین‌ حامدی‌ ۲۰ بهمن ‌۱۳۴۲ در شب ۲۵ رمضان،‌ اجرِ یک ماه عبادت و بندگی در ماه خدا، تولّد کودکی بود که خانه را با قدوم خود منوّر نمود.
نام او را محمد حسین گذاشتند تا متبرک به زیباترین نام‌ها یعنی نبی گرامی اسلام و نوۀ شهیدش صلواهاللّه‌علیهما باشد.
وی دوران کودکی را تحت پرورش پدر و مادری متّقی و دلسوز سپری نمود و کمترین توشۀ ایشان برای او، کمک در انتخاب همراهانِ خوب در زندگی بود.
هدایت محمد حسین در نوجوانی به فضای پاک و معنوی مسجد «آقاباباخان» و آشنایی‌ با شهید بزرگوار محمد تقی‌ (مسعود) گل‌آرایش‌، مسیر زندگی را برای او با مکتب‌ مبین‌ اسلام‌ گره‌ زد.
شهید محمد تقی گل‌آرایش‌ زیر چتر‌ پربرکت‌ پدری بزرگوار همچون‌ مرحوم‌ حاج‌ محمد رضا گل‌آرایش‌، که‌ سال‌ها محضر عارف‌ کامل‌ حضرت‌ آیت‌اللّه‌العظمی‌ حاج‌ شیخ‌ حسنعلی‌ نجابت رحمهاللّه‌علیه را درک‌ کرده‌ بود، توانسته بود با سرمایه و پشتوانۀ معنوی قوی، بسیاری‌ از جوانان‌ را گِرد خود جمع‌ کند؛ و با آموزش قرآن، اصول‌ اعتقادات‌ و احکام‌، ضرورتِ مبارزه‌ با رژیم‌ ستم‌شاهی‌ را متذکّر شود.
شهید محمدحسین‌ حامدی‌ که از خانِ کرم این الطاف الهی بی‌نصیب نبود، با روحیه‌ای شجاع و پرشور و با وجود‌ ۱۵ سال سن، در حرکت انقلابِ شکوهمند اسلامی ازخود گذشتگی‌هایی را بروز داد که زبان ما از بیان آن قاصر است.
در سال ۵۷ شهید محمدحسین‌ حامدی‌ در حرکتی انقلابی، با نصب‌ بلندگو بر پشت‌بام‌ خانه،‌ شعار «مرگ‌ بر شاه»‌ سر می‌داد و با این حرکت نورِ انقلاب را در تاریکیِ خفقان ستم‌شاهی می‌تاباند.
در شب‌ میلاد حضرت‌ مهدی‌ عجل‌اللّه‌‌فرجه در سال‌ ۱۳۵۷، در درگیری‌ با مأمورین‌ ساواک،‌ پس از زدوخورد زیاد و گریز‌های‌ متعدد، از ناحیۀ‌ سر و صورت‌ مجروح‌ شد.
پس‌ از پیروزی انقلاب‌ اسلامی‌، محمدحسین‌ حامدی‌ با پیشنهاد شهید گل‌آرایش‌ وارد سپاه‌ پاسداران‌ شد و همزمان با تشویق ‌مرحوم‌ حاج‌ محمد رضا گل‌آرایش‌ وارد حوزۀ‌ علمیۀ‌ شهید محمد حسین‌ نجابت‌ شد.
ورود ایشان به محضر مرحوم‌ آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه جذبه‌ای معنوی همراه با لطف و محبّت‌ بود که این جوانِ بی‌قرار را معتکف خود نمود.
شهید حامدی‌ که عطر الهی را در جبهه‌ها استشمام نموده بود، با اذن استاد مداوم در جبهه حضور داشت و حضور در جبهه‌ها را سلوکی عارفانه می‌دانست.
در یکی از سفر‌ها بدون‌ اجازۀ‌ آیت‌اللّه نجابت به‌ جبهه‌ رفت؛‌ وقتی‌ از سفر‌ برگشت ایشان‌ فرمودند:
«حاجی‌ خیلی‌ نورانی‌ شده‌اید. کجا بودید…؟»
پس از این دیدار حاج حسین به یکی از دوستان ‌گفته بود: «بدون‌ اجازۀ‌ آقا رفتم‌ اما آقا چنین‌ گفتند؛ اگر با اجازه‌ رفته‌ بودم‌ چه‌ می‌گفتند؟»
شهید محمدحسین‌ حامدی‌ بار‌ها در معرکۀ جنگ مجروح‌ شده‌ بود.‌ دست‌ راست‌ ایشان‌ نیز بر اثر اصابت‌ تیر کالیبر از کار افتاده‌ بود و به‌ خیل‌ جانبازان‌ انقلاب‌ اسلامی‌ پیوسته‌ بود، اما این‌ معلولیت هم وجود سراسر حرکت و رشد حاج محمد حسین‌ حامدی‌ را‌ از حضور در جبهه‌ باز‌ ‌نداشت و هربار با شهادتِ دوستان و همراهان،‌ دلبستگی‌اش‌ به‌ آن‌ دیار افزون می‌شد. حتّی زمانی‌ که‌ با پیشنهاد، معرفی‌ و استخارۀ حضرت‌ آیت‌اللّه نجابت اقدام‌ به‌ ازدواج‌ کرد نیز دل از جبهه‌ برنداشت.

حضرت‌ آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه در این اواخر،‌ نورانیتِ‌ چهره‌ و درون‌ حاج محمد حسین را به‌ او و دیگران‌ متذکّر شده‌ بود.
پس از شهادتِ‌ شهید محمد تقی گل‌آرایش،‌ مسئولیت‌ امور فرهنگی‌ و بسیج‌ مسجدِ آقاباباخان‌ به‌ او سپرده‌ شد و این‌طور بود که شهید حامدی‌ در سه‌ پایگاه‌ مهم‌ یعنی‌ جبهه‌، حوزۀ‌ علمیه‌ و مسجد فعالیت‌ می‌کرد.

اما حضور در جبهه در رأسِ‌ همۀ‌ امور بود و کمتر عملیاتی‌ بود که توفیق شرکت در آن را نداشته باشد. به همین‌ دلیل‌ نیز کمتر در حوزه حضور داشت‌.

گرچه دوریم به یاد تو قدح می‌گیریم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی

شهید محمدحسین حامدی شاگرد محضر عرفانیِ‌ حضرت‌ آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه بود و این عالم‌ ربّانی‌ بارها محسّنات‌ اخلاقی وی را ستودند و بر روحانیت‌ و پاکیِ روح‌ ایشان‌ صحّه‌ گذاشتند. علاقه‌ و احترام‌ استاد به‌ محمد حسین نشان‌ از صفای‌ روح‌ ایشان بود‌ و هرگاه‌ در حوزه‌‌ حضور داشت‌ در حجرۀ‌ استاد مهمان‌ سفرۀ ایشان بود‌.

سخنان یکی از دوستان شهید محمد حسین حامدی

«در محل‌ کار به‌ بنده‌ اطلاع‌ دادند که‌ آقا (آیت‌اللّه نجابت) با شما کار دارند، حتماً بروید حوزه.‌ گوشی‌ تلفن‌ را گذاشتم‌. اضطراب‌ عجیبی‌ تمام‌ وجودم‌ را گرفت.‌ با خود گفتم‌ که‌ بعد از ظهر می‌روم‌. دیدم‌ نمی‌توانم. خودم را به‌ هر کاری‌ مشغول‌ کردم‌ اضطرابم‌ برطرف‌ نشد. چنان بی‌قرار شدم که مرخصی‌ گرفته‌، به‌ حوزه‌ رفتم.
تا نزدیکی‌ درِ حسینیه رفتم.‌ مثل‌ اینکه‌ آقا منتظر بودند.‌ ایشان سر بلند نموده‌ و به‌ بنده‌ اشاره‌ کردند که‌ بیایید داخل. وارد شدم‌. چشمم‌ که‌ به‌ آن‌ ولیّ‌‌ الهی‌ افتاد اضطرابم از بین رفت‌ و آرام‌ شدم‌.
به‌ محض‌ این‌که‌ سلام‌ کردم‌ و نشستم‌، فرمودند: ما شما را از خدا خواستیم‌. و دو بار تکرار کردند که‌ عرض‌ کردم‌ همین‌طور است‌.
حضرت‌ آقا بی‌مقدمه‌ فرمودند: «حاج‌ حسین‌». فهمیدم‌ که‌ چرا این‌ اسم‌ را بردند. عرض‌ کردم‌: «چشم!‌». فرمودند: ایشان‌ از خیلی‌ از طلبه‌های‌ حوزه‌ سر هستند؛ برو همشیره‌ را راضی‌ کن‌. هرچه‌ بگوید قبول‌ دارم‌.‌ عرض‌ کردم‌ دعا کنید. فرمودند: درست‌ می‌شود ان‌شاءاللّه.
وقتی‌ به‌ همشیره‌ گفتم‌ سکوت‌ کرد و فهمیدم‌ رضایت‌ دارد.
فردا وارد حوزه‌ شدم‌. آقا‌ از آشپزخانه‌ بیرون‌ آمدند، مثل‌ این‌که‌ منتظر بودند. دستم‌ را گرفتند و مرا بر روی‌ صندلی‌ نشاندند. عرض‌ کردم‌: «آقا، قبول‌ کرد.» مثل‌ این بود‌ که همۀ عالم‌ را به‌ ایشان‌‌ داده باشند. به‌قدری‌ از این‌ خبر مسرور شدند که‌ وصف‌ کردنی‌ نیست‌.
روزی‌ که‌ جناب‌ آقا برای‌ عقد شهید حاج‌ حسین به‌ منزل‌ تشریف‌ آوردند، بعد از این‌که‌ خطبۀ‌ عقد را‌ خواندند، وارد اتاق‌ پذیرایی‌‌ شدیم.‌‌ حضرت‌ آقا صورت‌ و گردن‌ حاج محمد حسین را غرق‌ بوسه‌ کردند و پشت‌سرهم‌ می‌فرمودند: مبارک‌ باشد…».
‌ده‌ روز قبل‌ از مراسم‌ عروسی، در حالی‌که آخرین روزهای جنگ سپری می‌شد، حاج محمد حسین‌ به‌ اهواز آمد و گفت‌ یک‌ ماه‌ مرخصی‌ می‌خواهم‌ برای سفر به‌ مشهد، اما‌ متوجه‌ شد که‌ آن شب، شبِ‌ عملیات‌ است.‌ از سفر به مشهد منصرف می‌شود و در حالی‌که نه لباس و نه تجهیزاتی برای حضور در عملیات دارد، همراه رزمندگان به خط مقدم می‌رود و خود را به‌ گردان می‌رساند.

‌دلتنگی و یادِ یاران سفر کرده، دل‌ شیدای این عاشق را به طمعِ‌ وصل‌ یار بسته بود و چنان بی‌تاب از جا ماندن از جمع رفقا می‌سوخت که ‌در لحظات ابتدای‌ عملیات،‌ انفجار خمپاره‌ای‌ یک عمر انتظار را به پایان رساند و ترکشی‌ به‌ گردن‌ حاج حسین‌ اصابت‌ ‌کرد. در حالی‌که او را درون‌ آمبولانس‌ گذاشته ‌بودند و خون‌ از گلوی مجروح او فوران داشت،‌ گفت:
«برادران‌ زحمت‌ نکشید! عجله‌ نکنید! من‌ شهید می‌شوم‌ و به‌ بیمارستان‌ نمیرسم‌».
و اینجا بود که سرّ بوسه‎‌های حضرت آیت‌اللّه نجابت بر گلوی حاج محمد حسین برایم روشن شد.
حلقۀ دوستانی که‌ توسط شهید گل ‌آرایش‌ دور هم جمع شده بودند، پس‌ از پیروزی انقلاب‌ اسلامی، با تشکیل‌ پایگاه مقاومت ‌در مسجد آقاباباخان،‌ همگام‌ با مردم‌ در تبلیغ‌ و سازندگی‌ انقلاب‌ کوشیدند، و با شروع جنگ تحمیلی با حضوری مردانه، اکثراً ‌با ‌شهادت‌ بر سر سفرۀ الهی‌ نشستند. اولین‌‌ مسافر این قافله، شهید محمد تقی گل‌آرایش‌ بود و آخرین آن‌ها‌ شهید محمد حسین حامدی‌.

حضرت‌ آیت‌اللّه نجابت رحمهاللّه‌علیه در منزل‌ شهید محمدحسین حامدی برای‌ تسلّی‌ دل‌ خانواده‌

«چند شب‌ پیش‌ در خواب‌، باغ‌ باصفایی‌ را مشاهده‌ کردم‌ با دو نهر جاری‌. یکی‌ از شیر، یکی‌ از عسل‌. شهیدان‌ همه‌ گرداگرد شهید آیت‌اللّه دستغیب‌ نشسته‌ بودند. در همین‌ زمان‌ حاج‌ حسین‌ وارد شدند و شهیدان‌ همگی به‌ احترامش‌ ‌ برخاستند و حاج‌ حسین‌ به‌ جمع‌ آنها پیوست‌. فی‌الحال‌ از خواب‌ برخاسته‌ و زمان‌ خوابم‌ را یادداشت‌ کردم‌ که‌ هم‌اکنون‌ آن‌ را مطابق‌ با زمان‌ شهادت‌ آن‌ عزیز می‌بینم‌».

شهید محمدحسین حامدی تربیت‌یافتۀ محضر عرفانی آن ولیّ الهی، خوب مقام استاد را درک کرده بود و از باغ معرفت ایشان گل‌ها چیده بود. خود می‌گوید:
«چقدر برای‌ حضرت‌ آقا مشکل‌ است‌ با آن‌ همه‌ معرفت‌ از آسمان‌ هفتم‌ باید بیایند پایین‌ تا با ما صحبت‌ و نشست‌ و برخاست‌ کنند».
دوستی نقل می‌کند: «در پادگان‌ اهواز از کنار حاج‌ حسین‌ عبور کردم‌،‌‌ سر بلند کرد و گفت‌: «خدایا چاکرتیم‌!». من‌ از این‌ حرف‌ ناراحت‌ شدم‌ و این‌ کلام‌ را یک‌ توهین‌ می‌دانستم‌! در این‌ فکر بودم‌ که‌ چرا حاجی‌ با خدا این‌طور صحبت‌ کرد؟ در همین فکر بودم که برای دیدار‌ حضرت‌ آیت‌اللّه سید علی‌ محمد دستغیب‌ مُدّظِلّه و اقامۀ نماز با ایشان‌ ‌به نمازخانه رفتم. بعد از نماز، ایشان‌ ضمن‌ سخنرانی‌ فرمودند:
«بعضی‌ها چنان‌ بر اثر معرفت‌ با خدا رفاقت‌ پیدا می‌کنند که‌ می‌گویند: خدایا چاکرتیم‌!» آن‌جا بود که فهمیدم‌‌ من‌ اشتباه‌ می‌کردم».
یکی‌ از دوستان‌ نقل‌ می‌کند: «روزی‌ در خدمت‌ حضرت‌ آیت‌اللّه نجابت نشسته‌ بودیم‌، آقا فرمودند: سالی‌ در حج‌ می‌خواستیم‌ نماز بخوانیم‌، برای‌ امامت جماعت برای هر نفر استخاره‌ کردیم‌ بد می‌آمد. آخرین‌ استخاره‌ را برای‌ حاج‌ حسین‌ کردیم‌، بسیار خوب‌ بود و به‌ ایشان‌ اقتدا کردیم‌. به‌ لطف‌ خداوند حالِ خوبی‌ نصیب‌ همه‌ شد. آیت‌اللّه نجابت ‌رحمهاللّه‌علیه با یاد‌آوری‌ این‌ خاطره‌، ایشان‌ را از اولیاء‌اللّه می‌‌نامیدند».
حضرت‌ آیت‌اللّه نجابت در زمان‌ حیات‌ شهید حامدی فرمودند: «ایشان‌ حرارتش‌ زیاد است‌».
آری‌! ایشان به‌خاطر لطفی‌ که‌ به‌ آن‌ شهید بزرگوار داشتند متن‌ حک‌ شده‌ بر مرقد آن‌ عزیز را شخصاً تنظیم‌ فرمودند‌.

زیر شمشیر غمش‌ رقص‌کنان‌ باید رفت‌
کآنکه‌ شد کشتۀ‌ او نیک‌ سرانجام‌ افتاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا