شهید جلال عباسی
زندگی نامه شهید جلال عباسی
شهید جلال عباسی در پانزدهم آذر ۱۳۴۴ در آستانۀ میلاد با سعادت حضرت حجتابنالحسنالعسکری، امام زمان عجلاللّهفرجه دیده به جهان گشود.
دامان پُرمهر مادری متّقی و پرهیزکار، مهد پرورشِ کودکی بود که در عمری کوتاه باید منشأ حرکتی عظیم باشد، لذا از کودکی، نماز و قرآن را از مادر فراگرفت و از همان موقع، تلاوت قرآنِ او نوای دلنشین مدرسه و مسجد بود.
علاقۀ فراوان جلال به جلوههای معنوی، او را از طفولیت مشتاق به مسجد کرد.
ورود او به «مسجدالنّبی» فصلی از زندگی او بود که توانست خود را در بین جوانان انقلابیِ این مسجد پیدا کند.
یازده سال بیشتر نداشت که آموختههای قرآنیای که از مادر فراگرفته بود را به طور کامل بهکار بسته و شاگرد ممتاز قرائت قرآن شد.
در همان سنین بود که به حوزۀ علمیۀ «آقاباباخان» وارد شد و مقدمات را به خوبی تحصیل نمود.
طنین انقلاب در سال ۱۳۵۷ به رهبری امام خمینی رحمهاللّهعلیه، جلال را که کمتر از سیزده سال داشت آشنای حرکتی الهی نمود و همچون مردی در کنار دیگر انقلابیون به فعالیت ایستاد. آشنایی با کانون انقلاب اسلامی یعنی مسجد قُبا (آتشیها)، نتیجۀ طلبی بود که جلال عمری را با پاکی و طهارت و انس با معنویات دنبال نموده بود.
آشنایی با فقیه مجاهد حضرت آیت اللّه سید علی محمد دستغیب مُدّظِلّه، فصلی شیرین از زندگیِ کوتاه ولی پرمعنای او بود. وی با شیفتگی تمام دل به ایشان سپرد و با علاقهای وصفناشدنی میگفت: «کنارِ دست آقا جای من است!» و بیدرنگ در کنار ایشان مینشست. این گرمای معنوی بود که جلال را شب و روز در کنار بچههای انقلابی نگاه میداشت.
همراهی با شهیدان هادی عدالتی، ابراهیم فرزدقی و رضا شجاعی و… در جمعی به نام «چادر حزب اللّه»، حلقهای را شکل داد که حراست و نگهبانیِ شبانهروزی در مرکز شهر (چهارراه زند) را برای آنها با حداقل امکانات راحت و همچون عبادتی لذتبخش کرده بود.
استفاده از فرصتهای معنوی همچون حضور در مجالس پرفیض شهید آیتاللّه دستغیب و درس اخلاق و دعای کمیل آیت اللّه سید علی محمد دستغیب در مسجد قُبا (آتشیها) جزء برنامههای شهید جلال عباسی بود.
راهاندازی کتابخانۀ مسجدالنّبی و تشکیل کلاسهای فرهنگی و قرآن از جمله کارهایی بود که جلال از دوازده سالگی به آن پرداخت.
با شروع جنگ تحمیلی در سال ۱۳۶۰، با فراگرفتن آموزشهای نظامی بهعنوان نیروی ذخیرۀ سپاه پاسداران به جمع پاسداران پیوست. همزمان نیز در امتحانات دبیرستان با معدل خوب قبول شد.
با شرکت در آزمون تربیت مربّی ورزش، مدّتی را برای گذراندن این دوره در تهران بهسر برد؛ سپس با کسب رضایت خانواده بهعنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شد.
این قاری قرآن با ورود به فضای ملکوتی جبهه، مست عطری شده بود که با صدای خوشش مرثیهخوان اهلبیت علیهمالسلام گشته بود.
شبهای جبهه، نوای ملکوتیِ دعا و توسّلات او جانِ دوستان را صیقل میداد و صد البته او را هر روز در نظر دوستان عزیزتر میکرد.
حیات طیبۀ این جوان پاکسیرت در آستانۀ ۱۶ سالگی نوید پرواز داشت. در حالی که نیروها مهیّای حرکت به خط مقدم بودند، جلال که تسلیم امر الهی بود در کنار دیگر رزمندگان نشست. در مدّت حضور در خط مقدم بیدرنگ در حرکت بود، مثل کسی که فرصت کمی دارد و باید همۀ کارها را تمام کند.
از هر فرصتی استفاده میکرد و معطّل دیگران نمیماند، چنانکه دوستان و همراهان همیشگی را هم رها کرده بود و اعتنایی به آنها نداشت.
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
و آن که این کار ندانست در انکار بماند
بیتاب و بیقرار از این سنگر به آن سنگر میرفت، حتّی دلشورۀ ارتشیها را داشت و به کمک آنها میرفت.
حال لحظۀ وصال نزدیک است و او در هر نقطه دنبال آن میگردد. ناگهان خمپارهای در کنار جلال فرود آمده و او را به همۀ خواستههایش میرساند.
جلال به وصال معبود رسیده، با سری غرق در خون، در دامن حضرت اباعبداللّهالحسین علیهالسلام، برات حضور در محضر حضرت حق را کسب میکند.
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همهجا در در و دیوار بماند
چند روز بعد، شهید آیت اللّه سید عبدالحسین دستغیب بر جنازۀ ایشان نماز خواندند. شاید این آخرین حضور شهید دستغیب بر پیکر شهیدان نیز بود زیرا چند روز بعد، خودِ ایشان با جمع یاران به خیل شهیدان پیوستند.