شهیدان عبدالرضا ذاکر عباسعلی و غلام رضا ذاکر عباسعلی
زندگی نامه شهیدان عبدالرضا ذاکر عباسعلی و غلام رضا ذاکر عباسعلی
شهیدان عبدالرضا و غلامرضا ذاکر عباسعلی دو فرزند از خانوادهای مؤمن و متّقی بودند که خداوند بهپاس عمری بندگی و عبودیتِ والدینی بزرگوار به ایشان عطا نمود. نام رضا نمادی از ارادت خاص والدین به حضرت امام رضا علیهالسلام بود که بر روی دو فرزند گذاشته شد. خانواده از کودکی این دو را با قرآن، نماز و مسجد آشنا نموند.
انس با قرآن چنان در دو برادر ریشه داشت که در تمام عمر از عطر معنوی آن بینصیب نبودند؛ هر روز با تلاوت قرآن و هر شب با سورۀ واقعه روح خود را جلا میدادند و آوای گرم اذانشان از منارۀ مسجد، آرامش جانی بود که هر روز روح مادر را آرامش میداد.
دوران تحصیل این دو برادر با تلاش فراوان دنبال شد. در کنار تحصیل از کمک به پدر زحمتکش خویش کوتاهی نمیکردند. پدر میگوید هیچ وقت حتّی صدای بلندی از این دو به یاد ندارم.
مطالعۀ کتاب بهانهای برای رشد معنوی و هدف والایی بود که در پیش داشتند. عهد و پیمان مقدس این دو در راه خداشناسی بر مداری بود که پایانی الهی و عاشقانه چون شهادت را رقم بزند.
با اوجگیری انقلاب اسلامی، با شرکت در تظاهرات و راهپیماییها ازهیچ کوششی جهت برپایی نظام اسلامی و تحقق آرمانهای امّت انقلابی دریغ نداشتند. حتّی بازداشت عبدالرضا و شکنجههای ساواک نیز نتوانست در ارادۀ ایشان خدشهای وارد کند.
در بهمنماه ۱۳۵۷، نهال نوپای انقلاب بهثمر رسید و شهیدان عباسعلی که خود را قطرهای از دریای متلاطم قیام میدانستند، اوّلین آوازهای رهایی را به شوق این پیروزی بزرگ سردادند و با عضویت در بسیج، خود را آمادۀ دفاع از دستاوردهای انقلاب نمودند.
با شروع جنگ تحمیلی، شهید غلامرضا ذاکر عباسعلی متولّد ۱۳۴۳ که کوچکتر بود، گوی سبقت را ربود و زودتر از برادر عازم جبهه شد. پس از آن عبدالرضا به جبهه اعزام شد و پس از چندی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.
هر دو برادر در واحد اطلاعات عملیات در کنار هم بودند و این انتخاب نشان از شیفتگی تمام این دو کبوتر عاشق بود چرا که فعالیت در این واحد یکی از پرخطرترین کارها در جنگ بود.
حضور مداوم و پرجنب و جوش این دو برادر در صحنۀ دفاع تا آنجا بود که پس از شهادت غلامرضا، برادر به مرخصی میآید و چهارده روز طول میکشد؛ مادر میگوید این بیشترین مدّتی بود که پس از جنگ، رضا در شهر مانده.
آشنایی برادران ذاکرعباسعلی با کانونِ عشق و ایثار، مسجد قُبا (آتشیها)، هرچند به دوران انقلاب بر میگشت اما در دوران دفاع مقدس نشان از یک انس و دلبستگی عاشقانه بود که رضا پس از شهادت نیز خود را نیازمند آن میداند.
قبل از عملیات بدر، یک شب نوبت به گروه غلامرضا ذاکر عباسعلی رسید تا به مواضع دشمن نفوذ کنند. وی با اشتیاق فراوان مهیّای حرکت میشود و برادرش رضا آخرین بهره را از جمال نورانی برادر خویش میگیرد.
این کبوتران بیقرار، شبانه ترکِ لانه کردند و در پروازی به بلندای عرش الهی فریاد: اِلهی هَب لِی کَمالَ الإنقِطاعِ اِلیکَ و أنِر أبصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلیک، حتّى تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ، فَتَصِلَ اِلى مَعدِنِ العَظَمه و تَصیرُ اَرواحُنا مُعَلَّقهً بِعِزِّ قُدسِک را سر دادند.
شهید غلامرضا ذاکر عباسعلی و همراهانش از این مأموریت برنگشتند. رضا، نگران هرشب بهجستجوی برادر و دوستان، سرگردانِ دشت و صحرا بود و با روحیهای قوی، غم فراق برادر را در سینۀ خود حبس کرده بود تا اینکه از شهادت برادر مطمئن شد؛ ولی شکسته نشد بلکه با روحیهای حسینی گفت: بالاخره من هم برادرِ شهید شدم!
عبدالرضا با چهرهای خندان، غم سخت فراق برادر را در سینه حبس کرد و حتّی با سفر به شیراز، پس از گذشت یک ماه از شهادت برادر، مادر و اهل خانه را از این اتفاق بیخبر گذاشت.
سخنان مادر شهیدان عبدالرضا ذاکر عباسعلی و غلام رضا ذاکر عباسعلی
«نوروز سال ۶۴ بود که رضا برگشت. گفتم داداشت کجاست؟ گفت: نگران نباشید، جاش خوبه، برمیگرده. همان روز اوّل عید عروسی یکی از اقوام بود. رضا همراه ما آمد. هر روز سراغ غلام را از او میگرفتم.
بالاخره روز هفتمِ عید گفت که مجروح شده. گفتم حقیقت را بگو من طاقت دارم. ناگهان چشمان رضا پر اشک شد. سرش را بالا گرفته بود که دُر اشک را از چشمان نگران مادر نگاه دارد اما تاب نیاورد و گفت داداش شهید شد!
با اینکه یک ماه از شهادت غلام میگذشت به همۀ دوستانش سفارش کرده بود که خانواده نفهمند. هفت روز دیگر هم ماند و دوباره رفت. در طول جنگ، این چهارده روز بیشترین مدّتی بود که در خانه و شهر ماند».
غلامرضا در طول دوران دفاع مقدس با پذیرفتن مسئولیتهای مختلف، حضور خود را در صحنۀ عمل و جهاد رنگین نمود و مدّتی را بهعنوان مسئول محور اطلاعات و عملیات لشکر «۱۹ فجر»، در بیشتر عملیاتها شرکت داشت.
روح حقیقتجوی رضا در طول عمر کوتاهمدّت اما پرخیر و برکتش، توفیقات معنوی بسیاری برای او رقم زد. ارتباطی نزدیک و خالصانه با حضرت آیتاللّه سید علی محمد دستغیب مُدّظلّه و شاگردی محض در محضر ایشان، غمهای دل را که از فراق برادر و دوستانش بهدل داشت به فرصتی تبدیل نمود تا با رضایتی که در آن امید وصول پدیدار بود، خود و دیگران را به حال و هوای معنوی مشغول سازد.
نماز او عبادتی عاشقانه، انس به قرآن همراه با تفکّر، روزههای او نه از سر رفع تکلیف که خودسازی، تفکّر او نه خیالپردازی بلکه توجّه به منبع فیض الهی بود و همۀ اینها در دستنوشتهها و وصیتنامهاش مشهود است.
وصیت نامه شهید غلامرضا ذاکر عباسعلی
«از خواهر و برادرانم میخواهم که کتابهای استاد شهید مطهری، که امام فرمودند بدون استثناء خوب است، و کتابهای شهید دستغیب را حتماً بخوانید. و حتماً در نماز جماعت مسجد آتشیها، این پایگاه عاشقان شهادت شرکت کنند و در درسهای استاد عالیقدر حجتالاسلاموالمسلمین سید علی محمد دستغیب شرکت کنند…
اگر خداوند تفضّلی کرد و به فیض شهادت نائل شدم به منتهی درجۀ آرزویم رسیدهام و عاشقانه آن را پذیرا هستم. هرکس آخر و پایان عمری دارد، چه بهتر که این پایان با شهادتِ فیسبیلاللّه همراه باشد…
جنازهام را از پایگاه عاشقانِ شهادت، مسجد آتشیها تشییع کنید و اگر مقدور بود استاد سید علی محمد دستغیب بر جنازهام نماز بخوانند…».
زمان شهادت شهید غلامرضا ذاکر عباسعلی
چهارم دیماه ۱۳۶۵ وعدۀ وصالی بود که رضا سالها برای رسیدن به آن انتظار کشیده بود. با شور و شوقِ تمام کمربند را محکم کرد و با رضایتِ تمام در لحظات آخر، دوستانش را به آغوش کشید و با چشمان اشکبار به آنها میگفت: حلالم کنید! خداحافظ…
عشق دردانهست من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم
حافظ
شهید غلامرضا ذاکر عباسعلی رفت و با جسمی خونین آخرین غوص را در آبهای شلمچه زد اما شرمندۀ مادری که فرزندش را به او سپرده بود، رویِ بازگشت به وطن را نداشت؛ لذا ۱۵ سال گمنامِ سرزمین عشق، به انتظار برادر نشست و عجیب اینکه جسم این دو برادر که هر کدام در منطقهای متفاوت مفقود شده بودند، در یک روز به آغوش مادرِ چشمبهراه بازگشت و همانطور که خود وصیت کرده بودند بالای سر طلبۀ شهید علی اکبر زکیپور به خاک سپرده شدند.
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعاند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید